د رجان، از داغ عشق، سوزم از آذر بیگدلی رباعی 37
1. د رجان، از داغ عشق، سوزم بگرفت
در دل، سوزی ز دلفروزم بگرفت
...
1. د رجان، از داغ عشق، سوزم بگرفت
در دل، سوزی ز دلفروزم بگرفت
...
1. این دل، سر راهی بنگاری نگرفت
این دیده، فروغی ز عذاری نگرفت
...
1. امشب، مهی از شهر بهامون میرفت
کز رفتن او، ز چشمها خون میرفت
...
1. از عشق، سخن به بوالهوس نتوان گفت؛
با مرغ چمن، رنج قفس نتوان گفت!
...
1. قاصد که ازو به من خبر هیچ نگفت
گفتم که تو را یار مگر هیچ نگفت؟!
...
1. ای خون دل پیر و جوان خورد دلت!
وی ز آهن و از سنگ گرو برده دلت!
...
1. ای برده ز مهر تاب، ماه علمت
وی داده به خضر آب، خاک قدمت
...
1. گر از تو نهان، کس آید اندر کویت
وز دور گهی نظر گشاید سویت
...
1. در عهد کریم خان، شه ملک قباد
از سعی سلیم حاکم پاک نهاد
...
1. هجر تو نصیبم ای دل افروز مباد
در جان من، این آتش جانسوز مباد
...
1. در تن، نفسی جان غمین، بیتو مباد
در باغ، شکفته یاسمین، بیتو مباد
...
1. ایزد، همه عمر کامرانیت دهاد
با خلق زمانه مهربانیت دهاد
...