پیکی آورد پوستینی از دوست از آذر بیگدلی رباعی 25
1. پیکی آورد پوستینی از دوست
گفتند حریفان که: ز تنگی نه نکوست
1. پیکی آورد پوستینی از دوست
گفتند حریفان که: ز تنگی نه نکوست
1. ای دوست! که از دوستیت با دل خوست
با دل منشین، که دشمن جان من اوست
1. خالی، که چو داغ لاله در سینه ی اوست
هندوست که پاسبان گنجینه ی اوست
1. برخاسته این شاخ انار، از گل کیست؟!
بنشسته ز گلنار بخون، مایل کیست؟!
1. ساقی! می از آب زندگانی کم نیست!
زنده است از جام نام جم، گر جم نیست!
1. از سعی تو، دل بسته ی زنجیر تو نیست
مایل بتو بودنش، ز تدبیر تو نیست
1. چون تیر قلم گرفت و دفتر برداشت
خواجه زر و، من عشق و، هما پر برداشت!
1. حاجی زجاجی که ز دین ساز نداشت
خود را ز شکست دل کس باز نداشت
1. آذر که مدام شکوه از خوی تو داشت
جان داد و ز جان شوق سری تو داشت
1. هر بار که سرگردان ز من یار گذشت
گفتم که: چنین ز بیم اغیار گذشت
1. چون دید جداییش مرا خواهد کشت
وان درد مرا از و جدا خواهد کشت
1. چشمم، که نه ز آن بزم خواهد خفت
گفتم: شب وصل است و کنون خواهد خفت!