1 ای کاسلامت، بکافریها ماند؛ دل باختنت، بدلبریها ماند!
2 ترسم که ز اول ستمت، جان نبرم؛ و اندر دل تو، ستمگریها ماند!
1 هاروت، بجزع چشم بندت ماند! یاقوت، بلعل نوشخندت ماند!
2 شمشاد، بسرو سر بلندت ماند! خورشید، بماه دلپسندت ماند!
1 عقلی که، حذر کنم ز خوی تو نماند! صبری که، سفر کنم ز کوی تو نماند!
2 پایی که، گذر کنم بسوی تو نماند! چشمی که، نظر کنم بروی تو نماند!!
1 گفتی: ز کسیت کینه در سینه نماند چون نقش بد و نیک در آیینه نماند
2 لوحی است عجب آینه ی سینه ی ما کش ماند نشان ز مهر و، از کینه نماند
1 ای دوست، اسیران تو یک یک رفتند؛ وز دام تو طایران زیرک رفتند
2 بشنو، که جرس ناله کنان میگوید: یک قافله دل ز کویت اینک رفتند
1 ایشان که قرار سینه ریشان بردند اول دل آذر پریشان بردند
2 اکنون گویند: ما نبردیم دلت ایشان بردند، با الله ایشان بردند
1 رفت آن کاغیار دشمن بودند برق حاصل، آتش خرمن بودند
2 از دشمنیت، کنون بمن دوست شدند آنان که ز دوستیت دشمن بودند
1 در عشق تو، آنان که به،هم نفسند دردا که بدرد دل هم، می نرسند!
2 آری نکنند فکر آزادی هم مرغان گرفتار که در یک قفسند!
1 خود را گیرم که آشنا با تو کند؟! خونین دل من، کجا وفا با تو کند؟!
2 گفتی: که بمن ده دل خود را، نی نی با من دل من چه کرد تا با تو کند؟!
1 یاران که، ز دلتنگی من، تنگ دلند؛ گر یاری من نکرده از من بحلند!
2 ایشان خجل از من، که ندادندم کام؛ من زین خجلم، که از من ایشان خجلند!