از کوزه شکسته یی گرت بوزه دهند از آذر بیگدلی رباعی 73
1. از کوزه شکسته یی گرت بوزه دهند
مستان، که میت ز جام فیروزه دهند
1. از کوزه شکسته یی گرت بوزه دهند
مستان، که میت ز جام فیروزه دهند
1. غارتگر جان، ز چشم من برد دو رود؛
هر یک از چشم من روان کرد دو رود
1. ای بیخبر از خدا، گر آیی، چه شود؟!
غافل رفتی، بیخبر آیی، چه شود؟!
1. وقت است که گل قدم سوی باغ نهد
بلبل پهلو ببستر راغ نهد
1. از کوی تو چون باد صبا میآید
بویش به مشامم آشنا میآید
1. پیکی که ز کوی یار ما میآید
جانبخشتر از باد صبا میآید
1. ای فوج طبیب را بدوزخ قائد
خواهی شودت قیمت مسهل عائد
1. زآن کوی، جواب نامه ی ما ناید
گفتم که بصبر آید، اما ناید!
1. برف آمده و بیخته کافور به بید
یا گشته شکوفه از سر شاخ پدید؟!
1. تا در غم جانان، بلبلم جان نرسید؛
آن درد که داشتم، بدرمان نرسید
1. دردی که به پای جبههسای تو رسید
حاشا نه به پاداش جفای تو رسید
1. سلخ شعبان، میم بدریوزه رسید
از پیر مغان روزی هر روزه رسید