لرزان من و خواجه دوش از سردی دی از آذر بیگدلی رباعی 169
1. لرزان من و خواجه دوش از سردی دی
وی طعنه بمن میزد و من خنده بوی
1. لرزان من و خواجه دوش از سردی دی
وی طعنه بمن میزد و من خنده بوی
1. از دور فلک که باخت لعب عجبی
بر من، که ز هجر داشتم تاب و تبی
1. قاصد!دلم از حرف وفا خوش کردی
جانم ز پیام آشنا خوش کردی
1. گفتی: ز رخم چرا نظر پوشیدی؟!
هنگام سخن زبان بخود دزدیدی!
1. دوشم دل برد، شاهد بازاری
افتاده من از قفای او باز، آری
1. رویی که کله ز مه رباید داری!
مویی که به لاله مشک ساید داری!
1. دارم ز فراق ماه مهر افروزی
در دل سوزی، نیست دلی دل سوزی
1. من مفلسم و، تو کیمییا ای ساقی!
دست تو سحاب و من گیا ای ساقی!
1. وقت است ز هر سو شکفد روی گلی
هر بلبل مست رو نهد سوی گلی
1. ز آن پیش که، شمع مهرش افروختمی
وز آتش دشمنی او سوختمی
1. خوش آنکه چو یاد از اسیریم کنی
آیی شبی و رحم به پیریم کنی
1. آذر! که چو من مانده جدا از وطنی!
نالان ز جدایی وطن همچو منی!