گفتم: بدلی نکرده یاری از آذر بیگدلی رباعی 157
1. گفتم: بدلی نکرده یاری دل تو
آورده هزار دل بزاری دل تو
...
1. گفتم: بدلی نکرده یاری دل تو
آورده هزار دل بزاری دل تو
...
1. جز در دل من گذر ندارد غم تو
از هیچ دلی خبر ندارد غم تو
...
1. صحبت چه شود گرم میان من و تو
آید بمیان راز نهان من و تو
...
1. گفتم: یار است پای من در گل از او!
گفتم : بخت است کار من مشکل از او!
...
1. سویم بفرست گاه پیغامی و گاه
باز آی که تا ببینم آن روز چو ماه
...
1. جار جنبم گر ندهد جاریه به
مار ار کشدم، ز منت ماریه به
...
1. ای کشته ی امروز تو، فردا زنده؛
وز لعل تو، چون خضر و مسیحا زنده!
...
1. ای باخته نرد دلبری با زهره
وانداخته زهره را بششدر مهره
...
1. نه روی گله دارم و نه رای گله
خوش نیست که اید بمیان پای گله
...
1. امروز چو گل شکفته باشیم همه
فردا در گل نهفته باشیم همه
...
1. آن شوخ کزو دور شبی خفتم،نه
روزی ز جفای او برآشفتم، نه
...
1. عید است چه مانده ای صباحی بسرای؟!
من بلبل و تو فاخته، با من بسرای!
...