1 یار آمد و، جان برایگان میدهمش جان در قدم سرو روان میدهمش
2 او میگرید بر من و، من میگویم: دل میدهدم کنون که جان میدهمش!
1 خوش آنکه ز وصل تو شبی بالم خوش رو بر کف پای نازکت مالم خوش
2 چشم تو بمن باشد و من گریم زار گوش تو بمن باشد و من نالم خوش
1 امشب مهم آمد، نه چنان فاش که دوش گفتا: کشمت- گفتمش: ای کاش که دوش
2 میکشتی و از غصه نمی بایستم هر شب گفتن: شبا چنان باش که دوش!
1 نقشی زخطا نبسته کلک تو زخط در دایره ی وجود ذات تو نقط
2 جان بخشی و جان ستانی، اما نه غلط آن گاه سخا کنی بر این، گاه سخط
1 بوی گل خود میشنوم از گل باغ هم نکهت مشکین خطش از سنبل باغ
2 می نشنود از ناله ی کنج قفسم گوش گل باغ، ناله ی بلبل باغ
1 شد ماه سخن نهفته آذر ز کلف د ررخامه نماند قدر و در نامه شرف
2 در کار سخن مکن دگر عمر تلف یا چنگ بچنگ گیر، یا دف بر کف
1 روز وصلت، شد آتش افروز فراق! ز آن روز، همه شب بودم، سوز فراق
2 ز آن شب که نشست شمع با پروانه هر روز بر او میگذرد روز فراق
1 گفتم: گویم درد غم اندوز فراق جانت سوزم ز آتش سوز فراق
2 دردا که بصد روز قیامت نتوان گفتن کاری، که کرد یک روز فراق
1 شادیم، مدام از غم دلکش عشق پیوسته خوشیم، از خوش و ناخوش عشق
2 هرگز نکشم دست ز دامان گناه گر آتش دوزخ است، چون آتش عشق
1 ای بسته در صلح و گشاده در جنگ از جنگ من و تو، کار بر من شده تنگ
2 فرق است بلی میان جنگ من و تو تو سنگ زنی بشیشه، من شیشه بسنگ