1 جویم هر روز شب، که کاهد این سوز گویم هر شب که: روز گردد فیروز
2 از عمر، چهل سال گذشته است و، هنوز روز از پی شب گردم و شب از پی روز
1 تا کی شب و روز و روز، شب از سر سوز نالم ز فراقت ای مه مهر افروز؟!
2 گفتی: شب و روزی دهمت دل، چه شود کان شب امشب باشد و آن روز امروز
1 شبها دارم از آن مه مهر فروز در سینه همه آتش و در جان همه سوز
2 گفتی: شب و روزت، ز چه شد تیره و تار؟! آن موی چو شب ببین و، آن روی چو روز!
1 امشب ز مه رخت شبم مهر افروز و امروز، ز طلعت تو روزم فیروز
2 القصه ز روزان و شبان در همه عمر بگذشت بمن شب امشب و، روز امروز!
1 یاری که بود دردم ازوف درمان نیز بگذشت و کشید از کفم دامان نیز
2 من در پی اینکه، باز گیرم دل ازو؛ او در پی آنکه، گیرد از من جان نیز!
1 تن ز آتش غم، چو عود می بین و مپرس آهم بلب کبود می بین و مپرس
2 کس را خبر از درون آتشکده نیست از روزنه هاش دود می بین و مپرس
1 خسرو، کآراست ملک چون روی عروس نوشید می و، بلعل شیرین زد بوس
2 هم نغمه ی نی شنید و هم ناله ی کوس هر کار که خواست کرد، لیکن افسوس
1 جانم ز تو شد تباه، افسوس افسوس! روزم ز تو شد سیاه، افسوس افسوس!
2 اکنون بتو نیست راه، افسوس افسوس افسوس افسوس و، آه افسوس افسوس!
1 یا رب مپسند کعبه گردد ناووس دهقان گیرد کاسه، ز دست کاووس
2 بر ساعد روسبی نشیند شاهین در خانه ی روستا خرامد طاووس
1 یاری کامروز نقد دل باختمش در کشور حسن، رایت افراختمش
2 فرداست که میمیرم و، خواهد گفتن: افسوس که زود رفت و نشناختمش!