1 بشد سوی کانه دو تا کرده پشت جگر سوخته دل گرفته به مشت
2 بنالید پیش وی از داغ و درد ببارید خون آبه بر روی زرد
3 بزاری چنین گفت: ای بنت عم قضامان جدا کرد خواهد زهم
4 همی تازیم در وفای توم اسیر تو و خاک پای توم
1 چو از مسکن خویش دل را بتافت به بدرود کردن به گل شه شتافت
2 به گل شه سبک مادر تیز مهر چنین گفت برخیز ایا خوب چهر
3 مر آن خسته دل را تو بدرود کن بخوی خودش زود خوشنود کن
4 سراسیمه گلشاه دل گشته ریش خروشان بیامد بر یار خویش
1 شب و روز کردش برفتن شتاب چو مدهوش بی عقل و بی خورد و خواب
2 دلش گشته زار و تنش گشته نرم همی راند از دیدگان آب گرم
3 هر آن کس کی پرسیدی از وی خبر کجا آمدی پیش بر رهگذر
4 ندادی از اندیشه کس را جواب نگفتی سخن از خطا و صواب
1 بگرد وی اندر سواری هزار خروشان به کردار موج بحار
2 همه تیغها از نیام آخته زحمیت همه جنگ را ساخته
3 ز دولت همه کامها یافته ز محنت همه روی برتافته
4 بدین سان سوی کینه دادند روی به تن کان آهن به دل سنگ و روی
1 چنان بود گلشه ز هجران دوست که بروی همی غم بدرید پوست
2 شب و روز از آرام و ز خواب و خورد فروماند دل خسته و روی زرد
3 به بالا و روی آن بت قندهار شد اندر عرب سر به سر نامدار
4 چنان گشته بد گلشه از دلبری که سجده همی کرد پیشش پری
1 خبر یافت گلشاه کآن مستحل جدا کردش از ورقهٔ برده دل
2 ز درد دل از وی برآمد خروش بیفتاد بر خاک و زو رفت هوش
3 چو بازی هش آمد مه مشک سر ببارید از دیده خون جگر
4 به فندق گل از ماه رخشان بکند به خاک اندر افگند مشکین کمند
1 ایا نزهت و راحت جان من دل و دیده و جان و جانان من
2 تو درمان جانی و درد دلی کجا رفتی ای درد و درمان من
3 گسستندم از تو، نکردند رحم برین خسته دو چشم گریان من
4 ز درد دلم گشت رخساره زرد ز غم گوژ شد سرو بستان من
1 بگفت این و بر دوست بگریست زار کنار از مژه کرد دریا کنار
2 همی گفت ای دل گسل یار من ز هجر تو شد تیره بازار من
3 جز از تو مرا یار هرگز مباد دل هر دو در مهر عاجز مباد
4 چو آگاه شد مادر از کار اوی نیاورد در گفت گفتار اوی
1 مرو را جهازی نکو ساختند خزینه ز گوهر بپرداختند
2 از آن گوهرانش یکی راندید نه دید و نه نام یکی را شنید
3 که گوهر به نزدیک او سنگ بود ره خرمی بر دلش تنگ بود
4 خدمند گلشاه فرخنده را یکی بنده بد، خواند آن بنده را
1 شه شام از آن جایگه نیم شب برفتن گرایید بنگر عجب
2 بیاورد رخت و برآویخت بار چو شد یار با آن نو آیین نگار
3 برون برد گلشاه دلخواه را بپیمود بر مهر او راه را
4 چو گلشاه دلخسته زی شام شد بنالید زار و بی آرام شد