1 همی گفت شاه سواران منم سرور دل نامداران منم
2 گه جنگ ثعبان پر دل منم گه صلح خورشید رخشان منم
3 گه بزم مهتاب مجلس منم گه رزم سالار میدان منم
4 گه دوستی ابر رحمت منم گه دشمنی شیر غران منم
1 دریغ ای پدر دیدهٔ شیر مرد کی رفتی ز دنیا پر از داغ و درد
2 چنین است کار سرای سپنج چنین بود خواهد جهان گرد گرد
3 شدی کشته ناگه به دست سگی که او را نه زن خواند شاید نه مرد
4 از و کین تو باز خواهم چنانک کی گرید برو گنبد لاژورد
1 کنون بشنو ای خال ِ آزاد مرد که گلشاه دلخواه با او چه کرد
2 ربیع ابن عدنان چو از پیش اوی سوی کینهٔ ورقه آورد روی
3 بپوشید گلشاه دست سلیح ببر در حسام و به کف در رمیح
4 یکی خز کوفی به سر در ببست بجست از بر بارگی برنشست
1 چو شد یار با بارهٔ گام زن براند اسب گرم آن دلارام زن
2 همی راند تا سوی لشکر رسید ز گرد دو لشکر هوا تیره دید
3 دو عاشق بر آن سان چو دو کوه روی گرازان و روی آوریده بروی
4 دل هر دو از مهر پرداخته همین و همان جنگ را ساخته
1 براند اسپ تازی به کردار باد بیامد میان مصاف ایستاد
2 همی گفت: امروز روز منست نترسم گرم دشمن آهر منست
3 ایا شه سواران بیایید هین بیایید و بخت آزمایید هین
4 چو من از پی کین ببستم کمر بدرم من آهن دلان را جگر
1 چو در بند او شد درخشنده ماه نهاد از طرب روی سوی سپاه
2 سپاه بنی ضبه گشتند شاد همه حمله کردند چون تند باد
3 گرفتند مر هر دو را در میان شدند از طرب شادمان و دنان
4 چو ورقه چنان دید غم خواره شد چو سر گشته ای زار و بیچاره شد
1 چو گلشاه رخسار ورقه بدید ز جانش گل شاد کامی دمید
2 نگفتند از بیم لشکر سخن برون شد بدر ورقه و سروبن
3 نهان از پس خیمه بیرون شدند ندانست کس کآن دو تن چون شدند
4 سبک راه بی ره گرفتند زود به لشکر رسیدند هر دو چون دود
1 بر ورقه آمد هم از بامداد بگفت ای همه دانش و دین وداد
2 برین گونه من دید نتوانمت بکوشم مگر شاد گردانمت
3 شوم دل به پرخاش [و] جنگ آورم مگر سوزیانی به چنگ آورم
4 اگر نام خویش از جهان کم کنم ویا من ترا شاد و خرم کنم
1 چو از دست هجران دلش خیره ماند سبک مام گلشاه را پیش خواند
2 بدو گفت: ای مادرم، زینهار! بدین عاشق خسته دل رحمت آر
3 که بر جان من سخت شد بند تو شدم بستهٔ مهر فرزند تو
4 به من بر ترا رحم ناید همی؟ چو من بنده ای تان نباید همی؟