1 چنین گفت آنگه به فرمانبران بیارید هین بدره های گران
2 بیارید پیشم کنون تاج زر دو صد تخت دیبا و عقد گهر
3 همه هرچ گفت آوریدند پیش نهاد آن همه پیش دل خواه خویش
4 بگفت این فدای یکی موی تست دل و جان من بندهٔ روی تست
1 به نام خداوند بالا و پست که از هستی اش هست شد هر چه هست
2 فروزندهٔ شمسهٔ خاوری برآرندهٔ طاق نیلوفری
3 معطر کن باد عنبر نسیم نظام آور کار در یتیم
4 نه پیکر، نگارندهٔ پیکران نه اختر، بر آرندهٔ اختران
1 دل پادشاهان شه خسروان که رایش بلندست و بختش جوان
2 بزرگی کی سازد همی رای اوی برافراز هفتم فلک پای اوی
3 همیشه چنین دولتش یار باد خدای جهانش نگه دار باد
4 گل دولتش سال و مه تازه باد بزرگی و قدرش بی اندازه باد
1 براند اسپ تازی به کردار باد بیامد میان مصاف ایستاد
2 همی گفت: امروز روز منست نترسم گرم دشمن آهر منست
3 ایا شه سواران بیایید هین بیایید و بخت آزمایید هین
4 چو من از پی کین ببستم کمر بدرم من آهن دلان را جگر
1 ایا ماه گل چهر دل خواه من دراز از تو شد عمر کوتاه من
2 اگر وصل من در خور آید ترا نهد بخت بر مشتری گاه من
3 منم شاه گردن کشان جهان تو شاه ظریفانی و ماه من
4 گرم در چه غم نخواهی فگند چرا کندی اندر زنخ چاه من
1 چو گلشاه رخسار ورقه بدید ز جانش گل شاد کامی دمید
2 نگفتند از بیم لشکر سخن برون شد بدر ورقه و سروبن
3 نهان از پس خیمه بیرون شدند ندانست کس کآن دو تن چون شدند
4 سبک راه بی ره گرفتند زود به لشکر رسیدند هر دو چون دود
1 بشد سوی کانه دو تا کرده پشت جگر سوخته دل گرفته به مشت
2 بنالید پیش وی از داغ و درد ببارید خون آبه بر روی زرد
3 بزاری چنین گفت: ای بنت عم قضامان جدا کرد خواهد زهم
4 همی تازیم در وفای توم اسیر تو و خاک پای توم
1 چو این شعر ورقه ببردش بسر برآشفت وز غم درآمد بسر
2 ببردند آن زار دل برده را مر آن نوگل زرد پژمرده را
3 نمودند آن گور کآن گوسفند بدو اندرون بود بسته ببند
4 ندانست مسکین که در گور کیست ببر در گرفت و بزاری گریست
1 بحی اندرون بد یکی دلبری یکی حور چهره پری پیکری
2 بد از حال گلشاه او را خبر از آن راز آگاه بد سر به سر
3 ببخشود بر ورقهٔ تنگ دل ز بس نالهٔ زار آن سنگ دل
4 به دل گفت برهانم او را ز بند که بس زاروارست و بس مستمند
1 شه شام از آن جایگه نیم شب برفتن گرایید بنگر عجب
2 بیاورد رخت و برآویخت بار چو شد یار با آن نو آیین نگار
3 برون برد گلشاه دلخواه را بپیمود بر مهر او راه را
4 چو گلشاه دلخسته زی شام شد بنالید زار و بی آرام شد