1 کجا رفتی ای دل گسل یار من مگر سیر گشتی ز دیدار من
2 نجستم بتا هرگز آزار تو چرا جستی ای دوست آزار من
3 چگونست بی من بتا کار تو که با جان رسید از عنا کار من
4 ز من زارتر گردی اندر فراق اگر بشنوی نالهٔ زار من
1 ربودند گلشاه دل خسته را مر آن دل گسل سرو نورسته را
2 چو کردند از هر سویی جست و جوی سوی خانهٔ ورقه دادند روی
3 بجستنش کردند دیری درنگ بدان تا مگر آورندش بچنگ
4 چو بسیار جستند کم یافتند برفتن همه روی برتافتند
1 همی گفت چونین و چون تفته برق همی راند و در خون دل گشته غرق
2 چو یک نیمه از راه بگذاشتند دلیران همه نعره برداشتند
3 ربیع ابن عدنان شد آگه ز کار کی آمد سپاه از پی کارزار
4 بسیجید و گرد آوریدش سپاه سپاهی بکردار ابر سیاه
1 سخن بهتر از نعمت و خواسته سخن بهتر از گنج آراسته
2 سخن مر سخنگوی را مایه بس سخن بر تن مرد پیرایه بس
3 ز دانا سخن بشنو و گوش کن که نامد گهر ز آسمان جز سخن
4 سخن مرد را سر به گردون کشد سخن کوه را سوی هامون کشد
1 بگفت ای چراغ دل و جان من بت گل رخ و جان و جانان من
2 به هجر اندرون کرد نتوان درنگ شود نرم از عشق پولاد و سنگ
3 نگارم شد و شد ز هجرش مرا هم از دل نشاط و هم از روی رنگ
4 کنون کم قضا سوی اوره نمود نگیرم دگر در صبوری درنگ
1 چو از شعر فارغ شد آمد بپای بغرید چون رعد نالان ز جای
2 بنزد پدر رفت گفت ای پدر پسر رفت و عمر پسر شد بسر
3 مراین رد را چاره کن، زودباش! وگرنه شدم من، تو بدرود باش!
4 پدر گفت ای نازش جان باب نگر سر نتابی ز فرمان باب
1 همی گفت شاه سواران منم سرور دل نامداران منم
2 گه جنگ ثعبان پر دل منم گه صلح خورشید رخشان منم
3 گه بزم مهتاب مجلس منم گه رزم سالار میدان منم
4 گه دوستی ابر رحمت منم گه دشمنی شیر غران منم
1 کنون بشنو ای خال ِ آزاد مرد که گلشاه دلخواه با او چه کرد
2 ربیع ابن عدنان چو از پیش اوی سوی کینهٔ ورقه آورد روی
3 بپوشید گلشاه دست سلیح ببر در حسام و به کف در رمیح
4 یکی خز کوفی به سر در ببست بجست از بر بارگی برنشست
1 دریغ ای پدر دیدهٔ شیر مرد کی رفتی ز دنیا پر از داغ و درد
2 چنین است کار سرای سپنج چنین بود خواهد جهان گرد گرد
3 شدی کشته ناگه به دست سگی که او را نه زن خواند شاید نه مرد
4 از و کین تو باز خواهم چنانک کی گرید برو گنبد لاژورد
1 چو شد یار با بارهٔ گام زن براند اسب گرم آن دلارام زن
2 همی راند تا سوی لشکر رسید ز گرد دو لشکر هوا تیره دید
3 دو عاشق بر آن سان چو دو کوه روی گرازان و روی آوریده بروی
4 دل هر دو از مهر پرداخته همین و همان جنگ را ساخته