1 الا ای روشنایی بخش بینش تویی گنج طلسم آفرینش
2 تویی گنج وجهان پرگوهر از تست سپهری و فلک پراختر از تست
3 ز گنج عشق گوهر بر جهان ریز شراب معرفت در حلق جان ریز
4 جهانی خلق را یکرنگ گردان جهان بر کور چشمان تنگ گردان
1 الا ای شاخ طوبی شکل چونی چو شاخی می مکن این سرنگونی
2 بشرق وغرب بگذشته چو برقی ولیکن تو برون غرب و شرقی
3 تو در مشکوة حسنی چون چراغی چراغ شاخسار هشت باغی
4 چو از نور دو کونی چشم روشن ترا زیتونهٔ قدسست روغن
1 فغان برداشت آن مسکین مکّار که زنهار، الا مان ای شاه، زنهار
2 بجان زنهار ده تا بازگویم که چون زنهار دادی راز گویم
3 شه زنهار ده، زنهار دادش دو گوش، آنگه سوی گفتار دادش
4 بدی میخواست گلرخ را از آن کار خود او ماند ای عجب در زیر این بار
1 یکی پیری که او در پشت خم داشت رگ و پی جمله بیرون شکم داشت
2 بسان دختری در پیش مادر شده چون مصلحان در زیر چادر
3 چو مادر دست در خنیاگری برد ازان دختر بناخن دختری برد
4 بسر ناخن ز زیر نیم چادر ده و دو پرده ظاهرکرد بر در
1 یکی صورت درآمد ماه پیکر نهاده همچو گردون پای بر سر
2 رخی مانند ماه آسمان داشت ولیک از پنج ماه نوفغان داشت
3 تپانچه بر رخ چون ماه میخورد چنان کز درد آن فریاد میکرد
4 چنان میتافت رویش از برون دست که از چستی بچنبر می برون جست
1 برامد نالهٔ کوس از در شاه بجوش آمد چو دریا کشور شاه
2 ز عالم، بانگ زرّین نای برخاست ز بانگ نای،دل از جای برخاست
3 جهان در زیر گرد ره نهان شد همه خاک زمین بر آسمان شد
4 بدین کردار، تاج پادشاهان سپه میراند تا دشت سپاهان
1 چنین گفت آنکه استاد جهان بود که در باب سخن صاحبقران بود
2 که چو شش ماه خسرو بود با گل بهردم عشرتش نوبود با گل
3 گهی با گل می گلفام خوردی گهی صد بوسه از گل وام کردی
4 گهی آن وام گل را بازدادی گهی گل را بهای ناز دادی
1 شبی خوشتر ز نوروز جوانی می صافی چو آب زندگانی
2 گل و خسرو فتاده هر دو سرمست بکش آورده پای و زلف در دست
3 سیه پوشیده زلف شبروگل شده شب همچو روز از پرتو گل
4 رخ چون روز آن دُرّ شب افروز شب تاریک روشن کرده چون روز
1 یکی طاوس فر بگرفته ماری چه ماری همچو کار افتاده زاری
2 تهی و قعر جان را دُر همی داد نی و خوشی چو شکّر پُر همی داد
3 نفس زد گرچه شخصش بی روان بود بسی نالید امّا بی زبان بود
4 بپاسخ بود بانگش بیست دربیست نبودش جان ولی از باد میزیست
1 بگفت این و دبیری را بفرمود که کلکش از عطارد گوی بربود
2 دبیر شاه چون بگرفت خامه بنام حق مزین کرد نامه
3 خداوندی که دور از چند و چونست دو عالم را بکلّی رهنمونست
4 جهانداری که این چرخ کهن ساخت خرد را دایهٔ طفل سخن ساخت