1 نشسته شاه رومی همچو جمشید بسر برافسری روشن چو خورشید
2 بزرگان و وزیران معظّم همه بر پای مانده دست برهم
3 ز یک سو نو خطان استاده بر راه ز یکسو امردان باروی چون ماه
4 ببردر، امردان دیبای زربفت سر هریک ز تاب باده پر تفت
1 درآمداِکدشی دوشیزه ناگاه پریشان کرده مشک تازه بر ماه
2 نگاری دستیارش شوخ دیده خط سرسبزش از گل بر دمیده
3 خطی آورده بر لعل شکرخای گل گرد رخش را خار در پای
4 بُت گلرنگ راه خارکش زد بنوک خارراهی سخت خوش زد
1 می جان پرورم ده در صبوحی لان الرّاح ریحانی و روحی
2 یک امشب از قدح می نوش تا لب که فردا را امیدی نیست تا شب
3 چو بادی دی شد و فردا نیامد غم ما را سری پیدا نیامد
4 بهاریخوش بخور با صبح خیزان که عمرت پیش دارد برگ ریزان
1 یکی پیری که او در پشت خم داشت رگ و پی جمله بیرون شکم داشت
2 بسان دختری در پیش مادر شده چون مصلحان در زیر چادر
3 چو مادر دست در خنیاگری برد ازان دختر بناخن دختری برد
4 بسر ناخن ز زیر نیم چادر ده و دو پرده ظاهرکرد بر در
1 یکی صورت درآمد ماه پیکر نهاده همچو گردون پای بر سر
2 رخی مانند ماه آسمان داشت ولیک از پنج ماه نوفغان داشت
3 تپانچه بر رخ چون ماه میخورد چنان کز درد آن فریاد میکرد
4 چنان میتافت رویش از برون دست که از چستی بچنبر می برون جست
1 یکی طاوس فر بگرفته ماری چه ماری همچو کار افتاده زاری
2 تهی و قعر جان را دُر همی داد نی و خوشی چو شکّر پُر همی داد
3 نفس زد گرچه شخصش بی روان بود بسی نالید امّا بی زبان بود
4 بپاسخ بود بانگش بیست دربیست نبودش جان ولی از باد میزیست
1 بتی خوشبوی همچون مشک بویا زبان در بستهیی را کرده گویا
2 شکسته بستهیی دو دست بر سر بیکسو فربه و یک سوی لاغر
3 رگش از نیش، آوازی نکوداشت برگ در استخوان گیسوی او داشت
4 چو از زخمه رگش زاری گرفتی چو زخمه دل نگونساری گرفتی
1 الا ای روشنایی بخش بینش تویی گنج طلسم آفرینش
2 تویی گنج وجهان پرگوهر از تست سپهری و فلک پراختر از تست
3 ز گنج عشق گوهر بر جهان ریز شراب معرفت در حلق جان ریز
4 جهانی خلق را یکرنگ گردان جهان بر کور چشمان تنگ گردان
1 چنین گفت آنکه استاد جهان بود که در باب سخن صاحبقران بود
2 که چو شش ماه خسرو بود با گل بهردم عشرتش نوبود با گل
3 گهی با گل می گلفام خوردی گهی صد بوسه از گل وام کردی
4 گهی آن وام گل را بازدادی گهی گل را بهای ناز دادی
1 الا ای کبک کهسار معانی چو آتش خورده آب زندگانی
2 بمانده در کنار خضر و الیاس شده مشغول دُر سفتن بالماس
3 ترا چون چشمهٔ خضرست بر در چه ماندی در عجایب چون سکندر
4 ز تاریکی، بسوی چشمه شو باز ز چشمه، گوهر روشن برانداز