1 گر میخواهی که بازیابی این راز بیخود شو و با بیخودی خویش بساز
2 چون بیخودیست اصل هر چیز که هست تو کی یابی چو در خودی جوئی باز
1 اول باری پشت به آفاق آور پس روی به خاک کوی عشاق آور
2 گر میخواهی که سود بسیار کنی سرمایهٔ عقل و زیرکی طاق آور
1 آنجا که روی به پا و سر نتوان رفت ور مرغ شوی به بال و پر نتوان رفت
2 از عقل برون آی اگر جان داری کاین راه به عقل مختصر نتوان رفت
1 عاشق شدن مرد زبون آمدنست سر باختن است و سرنگون آمدنست
2 بر خویش برون آمدنت چیزی نیست تدبیر تو از خویش برون آمدنست
1 گر تو بر او ز تنگ دستی آئی در دایرهٔ خویش پرستی آئی
2 از نقطهٔ بیخویشتنی چند آخر مشرک باشی کز سرهستی آئی
1 گر از همگی خویشتن فرد شوی در کعبهٔ جان محرم این درد شوی
2 ور همچو زنان درین این بحر محیط آبستن آن نظر شوی مرد شوی
1 آنرا که نظر در آن جهان باید کرد پرواز ورای آسمان باید کرد
2 هرگاه که دولتی بدو آرد روی در حال ز خویشتن نهان باید کرد
1 چون نیستی تو محض اقرار بود هستیت ز سرمایهٔ انکار بود
2 هر کس که ز نیستی ندارد بوئی کافر میرد اگرچه دیندار بود
1 یا شادی دو کون غم انگار همه یا ملکِ جهان مسلّم انگار همه
2 خواهی که وجودِ اصل تابد بر تو کونین بکلّی عدم انگار همه
1 گر فقر شود ای که چه خوش خواهد بود در دام مرو که کیسه کش خواهد بود
2 تا بودن ما عظیم ناخوش چیزی است نابودنِ ما عظیم خوش خواهد بود