هم راه تن و هم ره از عطار نیشابوری مختارنامه 13
1. هم راه تن و هم ره جان او گیرد
هر ذره که هست در میان او گیرد
...
1. هم راه تن و هم ره جان او گیرد
هر ذره که هست در میان او گیرد
...
1. گر در هیچی مایهٔ شادی و بقاست
ور در همهای قاعدهٔ درد و بلاست
...
1. دلشاد مشو ز وصل اگر در طربی
دل تنگ مکن ز هجر اگر در تعبی
...
1. مرد آن باشد که هر نفس پاکتر است
در باختن وجود بیباکتر است
...
1. آن بهٔ که زخود کرانه بینی خود را
تا محرم این ستانه بینی خود را
...
1. گر مرد رهی ز ننگ خود پاک بباش
بی هستی خویش چست و چالاک بباش
...
1. تا چند به خود درنگری چندینی
در هستی خود رنج بری چندینی
...
1. آن بهٔ که زعقل خود جنون یابی باز
ور دل طلبی میان خون یابی باز
...
1. گر میخواهی که بازیابی این راز
بیخود شو و با بیخودی خویش بساز
...
1. اول باری پشت به آفاق آور
پس روی به خاک کوی عشاق آور
...
1. آنجا که روی به پا و سر نتوان رفت
ور مرغ شوی به بال و پر نتوان رفت
...
1. عاشق شدن مرد زبون آمدنست
سر باختن است و سرنگون آمدنست
...