1 یا رب! همه اسرار، تو میدانی تو اندازهٔ هر کار، تو میدانی تو
2 زین سِرّ که در نهاد ما میگردد کس نیست خبردار،تو میدانی تو
1 ذاتت ز ازل تا به ابد قائم بس بیرون زتو جاهلند، تو عالم بس
2 گر دستِ طلب به حضرتت مینرسد از حضرتِ تو تعجیم دایم بس
1 کو عقل که در ره تو پوید آخر کو جان که زعزّت تو گوید آخر
2 پندار نگر! که ما ترا میجوییم چون جمله توئی ترا که جوید آخر
1 ای عین بقا! در چه بقائی که نهای در جای نه و کدام جانی که نهای
2 ای جان تو از جا و جهت مستغنی آخر تو کجائی و کجائی که نهای
1 در ذات تو سالها سخن راندهایم بسیار کتاب دیده و خواندهایم
2 هم با سخنِ پیرزنان آمدهایم کای تو همه تو! جمله فرو ماندهایم
1 در راه تو معرفت خطا دانستیم چه راه و چه معرفت کرا دانستیم
2 یک یافتن تو بود و فریاد دو کون کاین نیست ازان دست که ما دانستیم
1 کو چشم که ذرّهای جمالت بیند کو عقل که سُدَّهٔ کمالت بیند
2 گر جملهٔ ذرّات جهان دیده شود ممکن نبود که در وصالت بیند
1 اسرار تو در حروف نتواند بود و اعداد تو در اُلوف نتواند بود
2 جاوید همی هیچ کسی را هرگز برحکمت تو وقوف نتواند بود
1 ای آن که ز کفر، دین، تو بیرون آری وز خار، ترنجبین، تو بیرون آری
2 از گل، گل نازنین تو بیرون آری وز کوه و کمر، نگین، تو بیرون آری
1 عالم که پر از حکمتِ تو میبینم یک دایره پر نعمتِ تو میبینم
2 بر یکْ یک ذرّه وقف کرده همه عمر دریا دریا قدرتِ تو میبینم