1 خورشید، که او زیر و زبر میگردد از تو، به امید یک نظر میگردد
2 ذوقِ شکَرِ شُکْرِ تو طوطی فلک تا یافت، از آن وقت، به سر میگردد
1 عالم که فنای محض، سرمایهٔ اوست چون شش روزهست، لطف تو، دایهٔ اوست
2 هر ذرّه که در سایهٔ لطف تو نشست بر هشت بهشت، تا ابد، سایهٔ اوست
1 هر دل که ز لطف تو نشان یابد باز سر رشتهٔ خوددر دوجهان یابد باز
2 در راه تو هر که نیم جانی بدهد از لطف تو صد هزار جان یابد باز
1 هر نقطه که در دایرهٔ قسمت تست بر حاشیهٔ مائدهٔ نعمت تست
2 در سینه ذرّهای اگر بشکافند دریا دریا، جهان جهان، رحمت تست
1 هم گوهر بحر لطف بیپایانی هم گنج طلسم پردهٔ دوجْهانی
2 بس پیدایی از آنکه بس پنهانی بیرونِ جهانی و درونِ جانی
1 نه عقل به کُنْهِ لایزال تو رسد نه فکر به غایت جمال تو رسد
2 در کُنْهِ کمالت نرسد هیچ کسی کوغیر تو کس تا به کمال تو رسد
1 نه عقل، بدان حضرت جاوید رسد نه جان به سراچهٔ جلال تو رسد
2 گر میجنبد سایه و گر اِستادست ممکن نبود که درجمال تو رسد
1 آنجا که تویی هیچ مبارز نرسد پیک نظر و عقل مُجاهِز نرسد
2 فی الجمله، به کنه تو که کس را ره نیست نه هیچ کسی رسید و هرگز نرسد
1 نه لایق کوی تست سیری که بود نه نیز موافقست خیری که بود
2 یک ذرّه خیال غیر، هرگز مگذار کافسوس بود خیال غیری که بود
1 گر با تو به هم دگر نباشد چه بود یک ذرّه به سایه در نباشد چه بود
2 جائی که هزار عرش یک سارَخْک است مشتی سارَخْک اگرنباشد چه بود