چون نیست هیچ مردی در عشق از عطار نیشابوری غزل 1
1. چون نیست هیچ مردی در عشق یار ما را
سجاده زاهدان را درد و قمار ما را
1. چون نیست هیچ مردی در عشق یار ما را
سجاده زاهدان را درد و قمار ما را
1. ز زلفت زنده میدارد صبا انفاس عیسی را
ز رویت میکند روشن خیالت چشم موسی را
1. ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا
من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا
1. گفتم اندر محنت و خواری مرا
چون ببینی نیز نگذاری مرا
1. سوختی جانم چه میسازی مرا
بر سر افتادم چه میتازی مرا
1. گر سیر نشد تو را دل از ما
یک لحظه مباش غافل از ما
1. بار دگر شور آورید این پیر درد آشام ما
صد جام برهم نوش کرد از خون دل پر جام ما
1. چون شدستی ز من جدا صنما
مُلْتَقَى لِمْ تَرَکْتَ بِیْ نَدَما
1. در دلم افتاد آتش ساقیا
ساقیا آخر کجائی هین بیا
1. در دلم بنشستهای بیرون میا
نی برون آی از دلم در خون میا
1. ای عجب دردی است دل را بس عجب
مانده در اندیشهٔ آن روز و شب
1. روز و شب چون غافلی از روز و شب
کی کنی از سر روز و شب طرب