1 آمده از خود بتنگ کو سردار فنا نوبت منصور رفت گشته کنون دور ما
2 تا نکنی ترک سرپای در این ره منه خود ره عشق است این هر قدمی صد بلا
3 موجهٔ طوفان عشق کشتی ما بشکند دست ضعیفان بگیر بهر خدا تا خدا
4 خضر رهی کو که ما عاجز و درماندهایم کعبه مقصود دور خار مغیلان به پا
1 ایزد بسرشت چون گل ما مهر تو نهفت در دل ما
2 باز آی که رونقی ندارد بی شمع رخ تو محفل ما
3 چون هست ندیم در بر آن گل گل را ببراز مقابل ما
4 از دیده ز بسکه خون فشاندیم در خون دل است منزل ما
1 گرمه من برافکند از رخ خود نقاب را گوشه نشین کند ز غم خسرو آفتاب را
2 خال سیه مگو بر آن لعل گرانبها بود جوهری ازل زده نقطهٔ انتخاب را
3 تاب و توان ربودهٔ از دل ناتوان من تا برخت فکندهٔ سنبل پر ز تاب را
4 خواهی اگر تو بنگری پیش رخش فنای خلق بین برتاب مهر او آب و جمد مذاب را
1 بشکست بسنگ کین پر ما نامد پی رحم بر سر ما
2 برتارک اختران نهم گام آید چو خجسته اختر ما
3 زان ابروی چون هلال گردید چون قوس خمیده پیکر ما
4 طرفی ز کتاب چون نبستم شد رهن شراب دفتر ما
1 کمان شد قامتم از بس کشیدم بار محنتها دلم صد چاک شد از بس که خوردم تیر آفتها
2 سپند از انجم و مجمر ز مه هرشب از آن سوزد که سارد از رخ خوب تو ایزد دفع آفتها
3 دهید ای ناصحان پندم ز هول حشر تا چندم دمی صدبار میبینم از آن قامت قیامتها
4 عجب دارم که صورت بست در مرآت آن صورت که بتواند کشد با آن نزاکت عکس صورتها
1 شهنشهی طلبی باش چاکر فقرا گدای خاک نشینی شو از در فقرا
2 گر آرزوست ترا فیض جام جم بردن بکش بمیکده دردی ز ساغر فقرا
3 بنجم ثابت و سیار گنبددوار رسد فروغ ز فرخنده اختر فقرا
4 ببر بمنظر کامل عیارشان مس قلب که خاک تیره شود رز ز منظر فقرا
1 الا یا نفس قد زموالمطا یا خدایاده شکیبائی خدایا
2 چو روز وصل را آمد شب هجر الی روحی دنت ایدی المنایا
3 بدل بارغم آمد کوه بر کوه کما یعلوا هوادجها الثنایا
4 ز چشمم دجلههای خون فشاندند وناراً اضرموها فی حشایا
1 وجودش بس ز حق دارد مزایا غدانی مریة منه البرایا
2 دل از من برده شوخ مه لقائی تناهی حسنه اقصی القصایا
3 بتی سنگین دلی سیمین عذاری صبیح الوجه مرضی السجایا
4 ملاحتهای شیرینان پر شور عکوس من محیاه مرایا
1 گر پریشان حالم او داند لسان حال را ورچو سوسن لالم او داند زبان لال را
2 گرچه بامت بس بلند و بی پر و بالیم ما همتی کان شمع رویت سوخت پر و بال را
3 ای امیر کاروان کاندیشهٔ ما نبودت یک نظر هم میرسد افتاده در دنبال را
4 سنگی از طفلی نیامد بر سر ما در جنون چرخ در دوران ما افسرده کرد اطفال را
1 الهی بر دلم ابواب تسلیم و رضا بگشا بروی ما، دری از زحمت بی منتها بگشا
2 رهی ما را بسوی کعبهٔ صدق و صفا بنما دری ما را بصوب گلشن فقر و فنا بگشا
3 ببسط وجه و اطلاق جبین اهل تسلیمت گره واکن ز ابرو عقدههای کار ما بگشا
4 بعقد گیسوان پردهٔ عصمت نشینانت ز لطفت برفع از روی عروس مدعا بگشا