گرمه من برافکند از رخ خود از حکیم سبزواری غزل 13
1. گرمه من برافکند از رخ خود نقاب را
گوشه نشین کند ز غم خسرو آفتاب را
...
1. گرمه من برافکند از رخ خود نقاب را
گوشه نشین کند ز غم خسرو آفتاب را
...
1. بشکست بسنگ کین پر ما
نامد پی رحم بر سر ما
...
1. کمان شد قامتم از بس کشیدم بار محنتها
دلم صد چاک شد از بس که خوردم تیر آفتها
...
1. شهنشهی طلبی باش چاکر فقرا
گدای خاک نشینی شو از در فقرا
...
1. الا یا نفس قد زموالمطا یا
خدایاده شکیبائی خدایا
...
1. وجودش بس ز حق دارد مزایا
غدانی مریة منه البرایا
...
1. گر پریشان حالم او داند لسان حال را
ورچو سوسن لالم او داند زبان لال را
...
1. الهی بر دلم ابواب تسلیم و رضا بگشا
بروی ما، دری از زحمت بی منتها بگشا
...
1. سینه بشوی از علوم زاده سینا
نور و سنائی طلب ز وادی سینا
...
1. دور از شاه خراسان در بلا
همچو ایوبم بکرمان مبتلا
...
1. صبا از ما بگو آن بیوفا را
شکیبا تا بکی گشتی تو ما را
...
1. اختران پرتو مشکوة دل انور ما
دل ما مظهر کل کل همگی مظهر ما
...