1 از آن زلف پریشانیم چون سنبل پریشانها وز آن چاک گریبانیم چاک اندر گریبانها
2 چو یک معنی که پوشانی به گوناگون عباراتی حجار پرتو رخسارهٔ جانانه شد جانها
3 مریض کشور عشقم عجب نبود اگر باشد مرا بالین ز خاره بستر از ریگ بیابانها
4 نگردد گرد نعش زهرآلودم سک کویت ز بس بر جسم بیمارم زدی پر زهر پیکانها
1 تا جان بتن آید بیا احوالپرس این خسته را تا دل گشاید برگشا آن پستهٔ لب بسته را
2 آن سبزهٔ نورسته را تا دیدمی رستم زدین پیوسته خواهم سجده کردآن ابروی پیوسته را
3 گرسوی مرغانم رهاسازدزدام از مهرنیست ازرشک پرخواهدکشد این بال و پربشکسته را
4 اززهد و تقوی مشکلم نگشود ومشکل میفروش بستاندوجامی دهداین صبحه بگسسته را
1 به چار سوق طریقت بجز متاع محبت بکار نیست قماشی بنزد اهل حقیقت
2 به چشم اهل حقیقت شود مجاز حقیقت شریعت است طریقت طریقت است شریعت
3 همه نظام نبوت بنصه کثرت و آداب همه قوام ولایت بر اسطوانهٔ وحدت
4 نداشت نام ونشانی جمال پردگی غیب بتابخانه کثرت نمود جلوه ز خلوت
1 گرفته سبزه و گل روی صحرا سقاک اللّه ساقی هات خمراً
2 ز هجرانت بسوزیم و بسازیم لعل اللّه یحدث بعد امراً
3 وفا در عهد حسنت گشته نایاب احسن العهد للحسناه یدری
4 ز لعلت جرعهٔ روزی چشیدیم فاحسوا من دمآء القلب دهراً
1 پیوسته مرا ز غم تب و تاب ای مایهٔ خوشدلی تو دریاب
2 می دهد که حیات این جهان هست مانند حباب بر سر آب
3 پا از سر و سر ز پا ندانم از دست تو چون کشم می ناب
4 شب تا به سحر چو چشم انجم از دیدهٔ ما ربوده ای خواب
1 تغییری ای صنم بده اطوار خویش را مپسند بر من این همه آزار خویش را
2 هرگز نیامدی و تسلی دهم چو طفل هردم ز مقدمت دل بیمار خویش را
3 پرمایه را نظر بفرومایه عیب نیست یکره ببین ز لطف خریدار خویش را
4 مرغان ز آشیانه برون افتادهایم گم کردهایم ماره گلزار خویش را
1 رشتهٔ تسبیح بگسستیم ما بر میان زنار بربستیم ما
2 جز غمت کو بود با ما همنفس در بروی جملگی بستیم ما
3 پیشهٔ ما رندی و میخواره گیست شیشهٔ ناموس بشکستیم ما
4 بوالعجب بین بی می و مطرب تمام همچو چشم مست او مستیم ما
1 ای نام خوش تو بر زبانها وی یاد تو زینت بیانها
2 از مهر رخت چو ذره هستند در رقص و سماع آسمانها
3 مرغان ترانهسنج خوانند وصف رخ تو به بوستانها
4 اندر ره عشق بیسرانجام دریاهایی است بیکرانها
1 صبا از ما بگو آن بیوفا را شکیبا تا بکی گشتی تو ما را
2 چو ما را در حریمت بار نبود مده باری ره اغیار دغا را
3 نیائی چون برم از ناز باری غباری کن ز ره همره صبا را
4 تو در پیمان شکستن ختمی و نسخ نمودی از جهان کیش وفا را
1 گردی از آن رهگذرم آرزوست افسر شاهی بسرم آرزو ست
2 ترک به تارک به میان عقد فقر شاهم و تاج و کمرم آرزوست
3 با چمن و خلد ندارم سری خفتن آن خاک درم آرزوست
4 چند بمانم پس این نه حجاب سیر فضای دگرم آرزوست