1 ای که پنداری که نبود حشمت و جاهی ترا هست شرق و غرب عالم ماه تا ماهی ترا
2 از پیش تا چند گردی کو بکو و در بدر رو بخویش آور که هست از خود باو راهی ترا
3 گام نه اول بره پس از خود ای سالک بره زان نهٔ آگه که از خود هست آگاهی ترا
4 گر خدا خواهی تو خود خواهی بنه در گوشه ای تا که خود خواهی شود عین خدا خواهی ترا
1 الا یا ایها الورقی ثری تثوی اطلعن عنها که اندر عالم قدسی ترا باشد نشیمنها
2 قداستوکرت فیمهوی العواسق عن وری صفحا خوشا وقتی که بودت با همآوازان پریدنها
3 برون آی از حجاب تن بپر بر ساحت گلشن کنی تا چند از روزن نظر بر طرف گلشنها
4 تو سیمرغ همایونی که عالم زیر پرداری چسان با این شکوه و فر گزیدی کنج گلخنها
1 تغییری ای صنم بده اطوار خویش را مپسند بر من این همه آزار خویش را
2 هرگز نیامدی و تسلی دهم چو طفل هردم ز مقدمت دل بیمار خویش را
3 پرمایه را نظر بفرومایه عیب نیست یکره ببین ز لطف خریدار خویش را
4 مرغان ز آشیانه برون افتادهایم گم کردهایم ماره گلزار خویش را
1 رشتهٔ تسبیح بگسستیم ما بر میان زنار بربستیم ما
2 جز غمت کو بود با ما همنفس در بروی جملگی بستیم ما
3 پیشهٔ ما رندی و میخواره گیست شیشهٔ ناموس بشکستیم ما
4 بوالعجب بین بی می و مطرب تمام همچو چشم مست او مستیم ما
1 دل بسته نقش چهرهٔ دلدار خویش را دارد دیار صورت دیار خویش را
2 هم تیره طبع خاکی و هم نور نور پاک بنگر ز خویش نور خود و نار خویش را
3 پیمان همی شکستی و بیگانه خوشدی ز اغیار فرق می نکنی یار خویش را
4 بر خویش بود عاشقو آیینه خانه ساخت تا بنگرد در آینه دیدار خویش را
1 از آن زلف پریشانیم چون سنبل پریشانها وز آن چاک گریبانیم چاک اندر گریبانها
2 چو یک معنی که پوشانی به گوناگون عباراتی حجار پرتو رخسارهٔ جانانه شد جانها
3 مریض کشور عشقم عجب نبود اگر باشد مرا بالین ز خاره بستر از ریگ بیابانها
4 نگردد گرد نعش زهرآلودم سک کویت ز بس بر جسم بیمارم زدی پر زهر پیکانها
1 ای قد تو سرو بوستانها وی روی تو ماه آسمانها
2 گل جیب دریده تا فتاده آوازهٔ تو به گلستانها
3 خوبان به جهان بسی بود لیک آن تو کجا و آن آنها
4 صبری بده ای خدا به بلبل یا مرحمتی به باغبانها
1 گرفته سبزه و گل روی صحرا سقاک اللّه ساقی هات خمراً
2 ز هجرانت بسوزیم و بسازیم لعل اللّه یحدث بعد امراً
3 وفا در عهد حسنت گشته نایاب احسن العهد للحسناه یدری
4 ز لعلت جرعهٔ روزی چشیدیم فاحسوا من دمآء القلب دهراً
1 ای نام خوش تو بر زبانها وی یاد تو زینت بیانها
2 از مهر رخت چو ذره هستند در رقص و سماع آسمانها
3 مرغان ترانهسنج خوانند وصف رخ تو به بوستانها
4 اندر ره عشق بیسرانجام دریاهایی است بیکرانها
1 تا جان بتن آید بیا احوالپرس این خسته را تا دل گشاید برگشا آن پستهٔ لب بسته را
2 آن سبزهٔ نورسته را تا دیدمی رستم زدین پیوسته خواهم سجده کردآن ابروی پیوسته را
3 گرسوی مرغانم رهاسازدزدام از مهرنیست ازرشک پرخواهدکشد این بال و پربشکسته را
4 اززهد و تقوی مشکلم نگشود ومشکل میفروش بستاندوجامی دهداین صبحه بگسسته را