1 جانی که همای عالم قدس بدست درمانده بدام شهوت و حرص شدست
2 از قید صفات بد اگر گشت جدا بالذات ورا میل بمأوای خودست
1 گفتی چو غمت رسد ترا غمخوارم شادت کنم و بغم دگر نگذارم
2 اکنون که ز پا فتادم از درد فراق بردست وصال جان ما بردارم
1 رندیم و حریف شاهد و پیمانه مخمور دو چشم جادوی مستانه
2 از روز ازل نصیب ما عشق تو بود زان روی شدم بعاشقی افسانه
1 ای عشق تو مونس دل دیوانه با درد و غم تو جان ما هم خانه
2 تا با غم عشق آشنا شد دل من از صبر و خرد بکل شدم بیگانه
1 ما جمله جهان مصحف ذاتت دانیم از هر ورقی آیت و صفت خوانیم
2 با آنکه مدرسیم در مکتب عشق در معرفت کنه تو ما نادانیم
1 از آتش شوق تو دلم بریانست وز داغ فراق جان ما سوزانست
2 تا حسن رخ تو دیدم از هر دو جهان کفر سرزلف تو مرا ایمانست
1 ما کاشف رمز علم الاسمائیم در بحر وجود در بی همتائیم
2 گنجی که همه جهان طلسمات ویند گر راه بدان گنج بیابی مائیم
1 ما را بجهان نیست بجز یک هوسی کایی و به پیش ما نشینی نفسی
2 لعل لب خود بپرسشی بگشائی گوئی که بگو تو از کجائی چه کسی؟
1 تا دل بجفای عشق تو خو کردست صد کوه بلا به پیش او چون گردست
2 درد تو شفای این دل درویش است هرکس نه چنین بود یقین نامردست
1 حال دل دیوانه عجایب حالیست کین نقطه دل بروی دلبر خالیست
2 در حیرت آنکه این چه خالست و چه رو خاموش چنانم که تو گوئی لالیست