1 پیوسته مرا از او جگر پرخونست یک لحظه نپرسید که حالت چونست
2 از جور و جفای او ننالم که مرا اینها همگی ز طالع وارونست
1 آنجا که منم نه ذات باشد نه صفات نه انجم و افلاک و عناصر نه جهات
2 نه کشف و تجلی و نه حال و نه مقام نه جنت و دوزخ و نه نور و ظلمات
1 ظاهر ز مظاهر جهات ذات منست گر علوی و سفلی است و گر جان و تنست
2 گر عالم و آدم است و گر ملک و ملک گر کون و مکان و گر زمین وز منست
1 نور رخت از ظلمت زلفت پیداست لیکن نظر چنین نصیب داناست
2 عارف ز جهان بروی تو می نگرد برکوری آنکه دیده اش ناپیداست
1 آن نقد نبی که در ولایت شاهست برچرخ هدایت آفتاب و ماه است
2 در خلق حسن حسین ثانی بجهان میدان بیقین کامیر روح الله است
1 تا مهر جمال تو هویدا شده است از پرتو او دو کون پیدا شده است
2 تا دیده برخسار تو بینا شده است جان و خردم ز دیده شیدا شده است
1 عشق تو مرا ز عالم آزادی داد تاباد، غم عشق تو برجانم باد
2 دایم دل و جان بیاد تو مشغولند هرگز بود آیا که کنی از ما یاد
1 از پرتو روی تو جهان روشن شد جانم ز نسیم زلف تو گلشن شد
2 چون شاهد حسن در عدم منزل کرد میخانه هر دو عالمش مسکن شد
1 آن دم که ظهور یار و اغیار نبود ز اسما و صفات و فعل آثار نبود
2 در خلوت غیب خو بخود داشت حضور در دار بغیر یار دیار نبود
1 روی تو نهان بپرده عالم شد مجموعه حسنت از جهان آدم شد
2 اسمت بمراتب ظهورات صفات گه عالم و گه آدم و گه خاتم شد