1 کی ازین معنی بیابی تو نشان تا نگردی خاک راه کاملان
2 اندرین ره گر نداری پیشوا کی ز وصل دوست گردی بانوا
3 شرط این ره چیست پیر راهدان الرفیق آنگه طریق آخر بخوان
4 در طریقت گر نداری راهبر کی خبر یابی ز حق ای بیخبر
1 نیست مردم هر کرا خلق بدست در حقیقت چون سباعست و ددست
2 صاحب خلق بد آمد همچو دیو دایماً با خلق در مکرست و ریو
3 خلق بد ز افعال بد هم بدترست زانکه اصل هر بدی خلق بدست
4 خلق بد مردود دلا سازدت از خدا و خلق دور اندازدت
1 سرور اقطاب عالم بایزید آنکه خود را آنچنان که هست دید
2 راستی را او درین ره حجت است قول او چون فعل او بی صنعت است
3 همچو بحرم گفت من اندر مثل نی چو عمان بلکه دریای ازل
4 کو ندارد ساحل و قعر و میان نیست او را اول و آخر نشان
1 شیخ زنجانی ولی خاص حق بوالفرج کو برد از عالم سبق
2 پیشو ا ی جمله در کشف و صفا در تجلی و فنا و در بقا
3 گفت هر کو گفتۀ این قوم را نشنود در گوش وحی جانفزا
4 نور ایمان محو گردد از دلش خود نباشد غیر ظلمت حاصلش
1 عارفی می رفت یک روزی به راه بود صحرا و نبود آنجا پناه
2 ابر پیدا گشت و باریدن گرفت جامه اش تر گشت و چاهیدن گرفت
3 می دوید از دست باران آن چنان که تو گویی کرد دشمن قصد جان
4 چون در آن صحرا از آن سرما گذشت یک ده ویران بدید آن سوی دشت
1 صحبت طالب طلب ای مرد دین هر که طالب نیست زو دوری گزین
2 زهر قاتل می شمر صحبت به عام هست صحبت را اثرهای تمام
3 چون مصاحب گشت مس با کیمیا شد زر خالص ز صحبت ای کیا
4 بید چون گردد مصاحب با نبات هم بهای او شود در کاینات
1 و رب جوهر علم لو ابوح به لقبل لی انت ممن یعبد الوثناء
و عمل بر مقتضای کلموا الناس علی قدر عقولهم. ,
3 من ندارم اختیار خویشتن گشته ام مجبور امر ذوالمنن
4 او بهر ساعت بهانه نو کند آتشی در خرمن صبرم زند
1 نفس اماره چو مرد از خوی بد دید موتوا را به دیده سر خود
2 شد قیامتهای نفس ظاهرش دید من مات عیان چشم سرش
3 خود قیامتهای انفس هست چار آن یکی صغری دگر وسطی شمار
4 بعد از آن کبری دگر عظمی بدان تاکه گردی عارف اسرار جان
1 نفس تا اماره باشد آتش است دایماً با سوختن او را خوش است
2 چونکه شد لوامه بر طبع هواست مختلف احوال با خوف و رجاست
3 چونکه گردد ملهمه غالب بر او وصف ماهیه بود ای رازجو
4 مطمئنه چون شود یابد قرار گردد او چون خاک دایم با وقار
1 مقتدای دین حسن خیر الانام آنکه شهر بصره شد او را مقام
2 داشت در همسایه یک آتشپرست نام او شمعون و چون پروانه مست
3 گشت او بیمار و در نزع اوفتاد شد از آن اگاه شیخ اوستاد
4 شیخ عالم قطب آفاق جهان رفت تا شمعون ببیند در زمان