1 دل به معنی جوهری روحانی است دل نه از جسم است و نه جسمانی است
2 دل چه باشد غیر نفس ناطقه آنکه از حق تافت بر وی بارقه
3 آنکه دانا گفت عقل مستفاد در حقیقت دان که بودش دل مراد
4 استفاده گر کنی زان دل بکن تا بیابی تو علوم من لدن
1 مرتضی آن منبع صدق و صفا آن وصی و جانشین مصطفی
2 گفت هر گه من تفکر می کنم خلق عالم را تصور می کنم
3 آن یکی خوکست در بیغیرتی وان دگر خود همچو سگ شد شهوتی
4 آن یکی گرگ است در درندگی وان دگر پیوسته در خر بندگی
1 دفتر صوفی سواد و حرف نیست جز دل اسفید همچون برف نیست
که مولانا رومی در بیان معنی فرموده است ,
3 پیر بغدادی جنید رازدان این چنین فرمود هنگام نشان
4 گر مریدی در ارادت صادقست بر کمال لطف ایزد واثقست
1 بشنواز اخبار قدسی این سخن گفتۀ حق را چو در ّ در گوش کن
2 وحی فرموده است حق با اهل راز گر گزارد بنده ای چندان نماز
3 گر گزارد اهل ارض و آسمان روزه دارد نیز هم مانند آن
4 چون ملایک در نوردد او طعام یا نپوشد هیچ چیزی والسلام
1 و رب جوهر علم لو ابوح به لقبل لی انت ممن یعبد الوثناء
و عمل بر مقتضای کلموا الناس علی قدر عقولهم. ,
3 من ندارم اختیار خویشتن گشته ام مجبور امر ذوالمنن
4 او بهر ساعت بهانه نو کند آتشی در خرمن صبرم زند
1 صدق و اخلاص است زاد رهروان هر که مخلص گشت باشد رهرو آن
2 طالب بی صدق کی آید به کار گر نه ای صادق نبینی وصل یار
3 امتحان اهل دل نبود صلاح ممتحن هرگز نمی بیند فلاح
4 هر که او را بهره از ایمان بود در طریق امتحان کی می رود
1 پیر بغدادی جنید آن رهنما چونکه شد اندر طریقت پیشوا
2 هر کسی کردند آغ ا ز حسد گفتن او را پیشوایی کی رسد
3 صد کمال ار هست پوشاند حسد بحر قلزم را بجوشاند حسد
4 مانع جمله کمال آم د حسد خلق عالم را وبال آمد حسد
1 شیخ زنجانی ولی خاص حق بوالفرج کو برد از عالم سبق
2 پیشو ا ی جمله در کشف و صفا در تجلی و فنا و در بقا
3 گفت هر کو گفتۀ این قوم را نشنود در گوش وحی جانفزا
4 نور ایمان محو گردد از دلش خود نباشد غیر ظلمت حاصلش
1 مقتدای دین حسن خیر الانام آنکه شهر بصره شد او را مقام
2 داشت در همسایه یک آتشپرست نام او شمعون و چون پروانه مست
3 گشت او بیمار و در نزع اوفتاد شد از آن اگاه شیخ اوستاد
4 شیخ عالم قطب آفاق جهان رفت تا شمعون ببیند در زمان