1 بحر بی پایان عرفان بایزید آنکه چشم دهر مثل او ندید
2 گفت چون از بایزیدی من برون آمدم دیگر ندیدم چند و چون
3 چون نظر کردم به چشمم بیشکی عاشق و معشوق را دیدم یکی
4 طالب و مطلوب عین یکدگر گشت در هر جا به اسمی مشتهر
1 گفت درویشی که روزی از قضا می شدم اندر بیابان با رضا
2 در میان آن بیابان مهیب ناگهان دیدم یکی شخص غریب
3 بر زمین استاده او بر هر دو پا واله و حیران و سر سوی سما
4 چشمها وا کرده بود اندر هوا همچو کوهی ایستاده پا به جا
1 آن یکی شخصی به ناگه گنج یافت از نشاط و شوق هر سو می شتافت
2 هر کرا یکدم مصاحب می شدی یا کسی پیشش به کاری آمدی
3 او همی گفتی که بی رنج و به رنج ای خوشا حال ک س ی کو یافت گنج
4 هر که گنجی دید دولت یار شد او ز عمر خویش برخوردار شد
1 از امام عصر و شیخ تابعین پیشوای جمله ارباب یقین
2 پیر بصره آن که نامش بد حسن باز پرسیدند بر وجه حسن
3 بهترین وقت تو کی بوده است حالت خوش کی رخت بنموده است
4 شیخ گفتا پیش ازین روزی پگاه من به بام خانه بودم دیرگاه
1 پادشاهی بود بس صاحب جمال در ملاحت کس ندید او را مثال
2 گلخنی شد عاشق آن پادشا ز اقتضای یفعل اللّه ما یشا
3 چون به دام عشق او پابست شد از می دیوانگی سر مست شد
4 گشت شهره شهر در عشق و جنون عشق او بودی بهر ساعت فزون
1 طاعتی که عجب آورد یا غرور معصیت کو چون کند از یار دور
2 گفت پیغمبر که لولم تذنبوا بر شما بودی مرا خوف دو تو
3 زانکه باشد در گنه عجز و نیاز حق همی بخشد چو کردی توبه باز
4 لیک در طاعت ت را گر عجب هست هر که معجب گشت از دوزخ نرست
1 در حدی ث قدس حق فرموده است سر پنهان را عیان بنموده است
2 گفت لو لم تذنبوا یعنی شما گر نمی کردید این جرم و خطا
3 من شما را بر دمی سوی عدم آفریدم خلق دیگر از کرم
4 تا که ایشان می بکردندی گناه پس به استغفار گشتی عذر خواه
1 گفت روزی شاه محمود و ایاز خوش بهم بودند با ناز و نیاز
2 با ایاز خاص شاه پر نیاز گفت ای جان و دل را برگ و ساز
3 سالها شد تا ز عشقت زنده ام گر چه شاهم پیش تو چون بنده ام
4 مشکلم افتاد حل کن مشکلم چیست برگو چارۀ جان و دلم
1 عشق چه بود قطره دریا ساختن از دو عالم با خدا پرداختن
2 عشق آن باشد که باطل حق شود قید را بگذار د و مطلق شود
3 عشق از هستی خود وارستن است در مقام سرمدی پیوستن است
4 عشق افراط محبت گفته اند در این معنی چه نیکو سفته اند
1 حق همی گوید گناهان همه من ب بخشم از کمال مرحمه
2 لیک اگر گیرند معشوق دگر من ن بخشم زانکه هستم دادگر
3 زانکه بدتر از همه کفرو گناه شرک آمد ز ا ن نمی بخشد اله
4 گر به گوشه چشم سوی دیگری از کمال عشق یکدم بنگری