1 بایزید آن حجت اسلام و دین آن خلیفه حق و قطب العارفین
2 گفت دیدم یک شبی حق را به خواب گفتمش ای درگهت خیر المآب
3 ره به تو چون است در تو چون رسم ره به وصل خود نما ای مونسم
4 من ندارم بیجمال تو قرار رهنمایی شو به خود ای کردگار
1 من درین ره چون که گشتم محو عشق یافتم ذوق دگر از صحو عشق
2 چون فنا گردد من و ما و تویی بیگمان گردد یکی نقش دویی
3 آن عجایبها که در راه فنا دیده ام کی شرح آن باشد روا
4 شمه ای زان در بیان گر آورم پرده های عقلها را بردرم
1 نفس اماره چو مرد از خوی بد دید موتوا را به دیده سر خود
2 شد قیامتهای نفس ظاهرش دید من مات عیان چشم سرش
3 خود قیامتهای انفس هست چار آن یکی صغری دگر وسطی شمار
4 بعد از آن کبری دگر عظمی بدان تاکه گردی عارف اسرار جان
1 نیست مردم هر کرا خلق بدست در حقیقت چون سباعست و ددست
2 صاحب خلق بد آمد همچو دیو دایماً با خلق در مکرست و ریو
3 خلق بد ز افعال بد هم بدترست زانکه اصل هر بدی خلق بدست
4 خلق بد مردود دلا سازدت از خدا و خلق دور اندازدت
1 نفس تا اماره باشد آتش است دایماً با سوختن او را خوش است
2 چونکه شد لوامه بر طبع هواست مختلف احوال با خوف و رجاست
3 چونکه گردد ملهمه غالب بر او وصف ماهیه بود ای رازجو
4 مطمئنه چون شود یابد قرار گردد او چون خاک دایم با وقار
1 عارفی می رفت یک روزی به راه بود صحرا و نبود آنجا پناه
2 ابر پیدا گشت و باریدن گرفت جامه اش تر گشت و چاهیدن گرفت
3 می دوید از دست باران آن چنان که تو گویی کرد دشمن قصد جان
4 چون در آن صحرا از آن سرما گذشت یک ده ویران بدید آن سوی دشت
1 تو به معنی جان جمله عالمی هر دو عالم خود تویی بنگر دمی
2 لوح محفوظ است در معنی دلت هر چه می جویی شود زو حاصلت
3 در حقیقت خود تویی ام الکتاب هم ز خود آیات حق را بازیاب
4 صورت نقش الهی خود تویی عارف اشیا کماهی خود تویی
1 سرور اقطاب عالم بایزید آنکه خود را آنچنان که هست دید
2 راستی را او درین ره حجت است قول او چون فعل او بی صنعت است
3 همچو بحرم گفت من اندر مثل نی چو عمان بلکه دریای ازل
4 کو ندارد ساحل و قعر و میان نیست او را اول و آخر نشان
1 چون ترا نفس تو شد اعدا عدو بر حذر می باش روز و شب از او
2 هر که گردد او مطیع نفس بد روی نیکی می نبیند تا ابد
3 خود خلاف نفس در راه خدا بهترین طاعت آمد مر تو را
4 بدترین دشمنت چون نفس تست دوستی با وی مکن ای مرد سست
1 وحی آمد سوی موسی از خدا گر همی خواهی رضای لطف ما
2 بر خلاف نفس میکن هر چه هست دشمن این نفس سرکش کن درست
3 من که خلاق جهانم در جهان هیچ مخلوقی نیاوردم عیان
4 کو منازع در خداوندی شود بر خلاف حضرت ما می رود