1 زاد راه او فغان و زاریست عزت و دولت همه در خواریست
2 گر تو خواهی دولت دیدار یار باش گریان همچو ابر نوبهار
3 گریه و زاری نشان درد بود هر که سوز و درد دارد مرد بود
4 دیدۀ بی گریه خود ناید به کار ناله و زاریست عاشق را شعار
1 والی اقلیم عرفان بایزید آنکه دایم بود عشقش بر مزید
2 گفت حق فرمود الهامی بدل آمد آوازی و اعلامی بدل
3 که خزینه ما ز هر جنسی پر است اندرین گنجینه هر نقدی دراست
4 طاعت مقبول خود اینجا بسی است خدمت لایق بسی با هر کسی است
1 آتش درد طلب دردل فروز هر چه یابی غیر مطلوبت بسوز
2 بگذر از ناموس در راه طلب لاابالی وار رو در راه رب
3 هر که در راه طلب مردانه است از خیال کفر و دین بیگانه است
4 تا طلب در باطنت ظاهر نشد در بلای عشق جان صابر نشد
1 اندرین معنی بگویم قصه ای تا برد هر طالبی زو حصه ای
2 داشتم یاری که یار شوق بود عارف حق بین و صاحب ذوق بود
3 در حضر چون جان و تن با هم بدیم در سفر با هم مصاحب می شدیم
4 اتفاقاً سوی تبریز آمد ی م قرب شش ماهی بهم آنجا بدیم
1 نقل آمد از کبار اولیا از سری آن سرور اهل صفا
2 رهنمای سالکان را ه دین آن ولی خاص رب العالمین
3 داشت در بغداد روزی مجلسی جمع گشته خاص و عام آنجا بسی
4 بود او مشغول وعظ و پند خلق بهر حق نه از برای نان و دلق
1 صحبت طالب طلب ای مرد دین هر که طالب نیست زو دوری گزین
2 زهر قاتل می شمر صحبت به عام هست صحبت را اثرهای تمام
3 چون مصاحب گشت مس با کیمیا شد زر خالص ز صحبت ای کیا
4 بید چون گردد مصاحب با نبات هم بهای او شود در کاینات
1 کی ازین معنی بیابی تو نشان تا نگردی خاک راه کاملان
2 اندرین ره گر نداری پیشوا کی ز وصل دوست گردی بانوا
3 شرط این ره چیست پیر راهدان الرفیق آنگه طریق آخر بخوان
4 در طریقت گر نداری راهبر کی خبر یابی ز حق ای بیخبر
1 چار قسم اند سالکان راه دین حال هر یک را زمن بشنو یقین
2 اولین مجذوب سالک آمدست کاول از جذبه به حق واصل شدست
3 حق فرستادش به سوی خلق زود تا که خلقان جهان را ره نمود
4 با همه قربی که دارد با خدا از ریاضت نیست یک ساعت جدا
1 زاهدی در وقت سلطان بایزید بود در بسطام در تقوی وحید
2 بود بس صاحب قبول و با تبع در میان شهر شهره در ورع
3 صایم الدهر و به شب قایم چو شمع دایم از خوفش روان در دیده دمع
4 هرگز او از صحبت سلطان دین بایزید آن شاه ارباب یقین