1 چونکه درد عشق دامانم گرفت شحنۀ عقلش گریبانم گرفت
2 شعله زن شد آتش عشقش چنان کز نفس ش د سوخته کون و مکان
3 ز آتش سودای او می سوختم باز همچون لاله می افروختم
4 ترک عشقش کرد یغما جان و دل جان ما را دل گرفت از آب و گل
1 آن یکی شخصی به ناگه گنج یافت از نشاط و شوق هر سو می شتافت
2 هر کرا یکدم مصاحب می شدی یا کسی پیشش به کاری آمدی
3 او همی گفتی که بی رنج و به رنج ای خوشا حال ک س ی کو یافت گنج
4 هر که گنجی دید دولت یار شد او ز عمر خویش برخوردار شد
1 شاه ملک دین و اقلیم یقین عارف اسرار رب العالمین
2 آنکه مفتاح علوم انبیاست پیشوای جمله ارباب صفاست
3 آن براهیمی که ابن ادهم است از همه شاهان عالم اعظم است
4 گفت اندر خواب دیدم جبرئیل بود در دستش صحیفه بس جمیل
1 بحر بی پایان عرفان بایزید آنکه چشم دهر مثل او ندید
2 گفت چون از بایزیدی من برون آمدم دیگر ندیدم چند و چون
3 چون نظر کردم به چشمم بیشکی عاشق و معشوق را دیدم یکی
4 طالب و مطلوب عین یکدگر گشت در هر جا به اسمی مشتهر
1 وصف انسان دان که صدق است و صفا باطن صافی ز کبر و از ریا
2 خاطر پاک و دل پاکیزه تر سر خالی از خیال سیم و زر
3 جان و دل با یاد جانان داشتن کل عالم را عدم انگاشتن
4 کار سالک چیست تسلیم و رضا جز رضا تدبیر نبود با قضا
1 گفت چون سلطان ملک معنوی ابن ادهم مقتدای متقی
2 ترک ملک بلخ و جاه و سلطنت کرد و روی آورد سوی معرفت
3 مدتی در کوه نیشابور بود پس از آنجا رفت سوی مکه زود
4 شد مجاور در حرم آن شاه دین تا که شد آخر امام المتقین
1 یک جوانی دلربایی ماهرو مشت می زد سخت بر روی دو تو
2 هر زمان می زد طپانچه بر رخش دم نمی زد پیر اندر پاسخش
3 منع کردندش بسی سودی نداشت گفتن بسیار بهبودی نداشت
4 هر یکی گفتی جوان شرمیت نیست باز گو کآخر گناه پیر چیست
1 پیر بغدادی جنید نامدار آن انیس حضرت پرودگار
2 آنکه در فضل و کمال معنوی بی نظیری بود گر واقف شوی
3 گفت سی سالست تا گوید سخن از زبان من خدا دایم به من
4 هستی من نیست خود اندر میان از جنید اینجا نمی یابم نشان
1 عیسی مریم که روح اللّه بود وز همه اسرار حق آگاه بود
2 گفت با امت بگویید ای گروه علم در دریاست یا در دشت و کوه
3 یا ز بالای فلک یا زیر خاک تا شوی گاهی زبر گاهی مغاک
4 علم در جان و دلت بسرشته اند تخم دانش در زمینت کشته اند