به یاد آب مجاور دلا از آشفتهٔ شیرازی غزل 1165
1. به یاد آب مجاور دلا در این فلواتی
بود سراب گمان میکنی مقیم فراتی
...
1. به یاد آب مجاور دلا در این فلواتی
بود سراب گمان میکنی مقیم فراتی
...
1. درِ دکّان گشود حلوائی
در دیگر مگس چه پیمائی
...
1. من جان سپر کنم چو تو شمشیر میزنی
دیده هدف اگر به نشان تیر میزنی
...
1. لطف با دوست نه با خصم مدارا نکنی
خون این هر دو بریزی و مهابا نکنی
...
1. گر بی تو باید زیستن رفتن به از پایندگی
چون نیست با تو دست رس مردن به است از زندگی
...
1. روزگارا چند اسباب ستم آماده داری
هر کجا آزاده ای بینی زغم افتاده داری
...
1. چون مهم ای آسمان تو ماه نداری
چون خط سبزش چمن گیاه نداری
...
1. مه جبینان جهان خاک و تو خود افلاکی
دو جهان زهر بکام من و تو تریاکی
...
1. سحر است بر کمان نه دل را زتیر آهی
که زبرق آه دارد شب تیره صبحگاهی
...
1. ای که نخواندی آیتی خود ز کتاب دوستی
بسته چو حلقه خویش را از چه به باب دوستی
...
1. بود زمین و آسمان از دم مرتضی علی
سود تمام کن فکان از دم مرتضی علی
...
1. تا که بتخانه را حرم کردی
همه را عابد ای صنم کردی
...