دل دردمند عاشق که زدوست از آشفتهٔ شیرازی غزل 1177
1. دل دردمند عاشق که زدوست داشت داغی
نه عجب زلاله و گل بودش اگر فراغی
...
1. دل دردمند عاشق که زدوست داشت داغی
نه عجب زلاله و گل بودش اگر فراغی
...
1. بیغیر میسر شودت گر لب کشتی
با غیر از آن به که برندت به بهشتی
...
1. تو شمع محفل انسی شب آمد در شبستان آی
گلی بر بلبلان رحمی کن و سوی گلستان آی
...
1. تو که از شعاع شمعش بدرون چراغ داری
زفروغ شمع انجم همه شب فراغ داری
...
1. ای آهوی تتاری نافه اگر نداری
زآن مو چرا نگیری زآن بو چرا نیاری
...
1. پیر مغان گشود زرحمت در سرای
زاهد بعذر توبه تو در این سرا درآی
...
1. گر هر کرا نهانی کاریست با نگاری
ما را نهان و پیدا جز عشق نیست کاری
...
1. نشکفته است از چمن دلبری گلی
کاندر هوای او نسرائیده بلبلی
...
1. بغیر از آن خم مو ایدل آشیانه نداری
خبر زکار نسیم صبا و شانه نداری
...
1. ساقی بیار جامی از آن مایه خوشی
تا بیخ غم بسوزم از آن آب آتشی
...
1. کند هر ملتی در بندگی بر قبلهای رویی
چو نیکو بنگری دارند جمله رو بر ابرویی
...
1. گر باد دی بگلشن دم میزند بسردی
از باد دی بگرمی از می برآر گردی
...