هیچ دانی که چه با این از آشفتهٔ شیرازی غزل 1200
1. هیچ دانی که چه با این دل شیدا کردی
صبر و دین طاقت و عقلش همه یغما کردی
...
1. هیچ دانی که چه با این دل شیدا کردی
صبر و دین طاقت و عقلش همه یغما کردی
...
1. ای شمع چه داری بجهان سوز و گدازی
از چیست که با حالت پروانه نسازی
...
1. متحیریم یا رب بکجاست خضر راهی
که چو کور در شب تار فتاده ایم بچاهی
...
1. عاشق ز وصل عیش مهنا کند همی
ما را فراق رنج مهیا کند همی
...
1. ترک من از می اغیار مگر سرمستی
که مرا توبه و پیمانه و دل بشکستی
...
1. ای جان به چه ارزی تو که جانانه نداری
ای شمع بمیری تو که پروانه نداری
...
1. هر کجا انجمن برافروزی
همچو پروانه یکجهان سوزی
...
1. دلا تو پند زاحباب خویش نشنفتی
پی رضای بتان ترک خویشتن گفتنی
...
1. چه پیمان است و بدعهدی که ای پیمان شکن داری
که در هر خانه جا یکشب چو شمع انجمن داری
...
1. چه غمت اگر ای خم زلف که زنگی و سیاهی
که تو سایبان خورشیدی و ماه را پناهی
...
1. وقتی ای جاذبه عشق نکردی کششی
که بزنجیر جنون سلسله ای را بکشی
...
1. به وصل تو نرسد کس به هیچ تقریبی
به وهم نیز نگنجیدهای به ترکیبی
...