بیار ساقی از آن می بدان از آشفتهٔ شیرازی غزل 1224
1. بیار ساقی از آن می بدان نشان که تو دانی
به کام تشنه ما ریز آنچنانکه تو دانی
...
1. بیار ساقی از آن می بدان نشان که تو دانی
به کام تشنه ما ریز آنچنانکه تو دانی
...
1. حور و فرشته خواندمت الحق که قابلی
نبود روا که گویمت از آب یا گلی
...
1. آفرینش چیست بحر و پیش او گردون حبابی
ما همه لبتشنگان و مانده بر نقش سرابی
...
1. مدتی شد که زیاران سر دوری داری
ما نداریم شکیب از تو صبوری داری
...
1. ای زمزمه عشق تو در هر سر و کویی
وز یاد تو در هر گذری هایی و هویی
...
1. دلی نماند که ای فتنه از جفا نشکستی
مصاحبیت نه کاز کین بماتمش ننشستی
...
1. با داورت سخن چه بود روز داوری
یا خود بخون خلق بهانه چه آوری
...
1. من به تو مشتاق و تو پیوسته از من در نفوری
بس عجب نبود که من ظلمت تو سرتا پای نوری
...
1. مشتاق بود گوش به رودی و سرودی
مطرب به نواساز بکن چنگی ورودی
...
1. باغی و فراغی و حریفی و کتابی
چنگی و ربابی و شرابی و کبابی
...
1. بمن گر آن مه بی مهر مهربان بودی
چه غم بکین اگرم دور آسمان بودی
...
1. پارسی جامه بخوانید غزلهای دری
که برید آمد و آورد زری فتح هری
...