چرا ای دل وفا با آن بت از آشفتهٔ شیرازی غزل 1141
1. چرا ای دل وفا با آن بت پیمان شکن کردی
گرفتی خو بآن بیداد خو و ترک من کردی
...
1. چرا ای دل وفا با آن بت پیمان شکن کردی
گرفتی خو بآن بیداد خو و ترک من کردی
...
1. بهواست برق امشب بطلب پری وبالی
قدمی بساز از سر نو گرت مجالی
...
1. در عاشقی گشتم زبون ای کاش دل خون میشدی
عقلم ز سر کردی برون ای کاش مجنون میشدی
...
1. الا ایکه داری طمع پادشاهی
نیائی چرا بر در دل گدائی
...
1. تو ای سلطان خوبان جز ستمکاری نمیدانی
گرفتی مُلکِ دل را مملکتداری نمیدانی
...
1. غم حورت از چه باشد که تو این غلام داری
زبهشت خاص برخورده هوای عام داری
...
1. ای نوش لب که داری خود آب زندگانی
بازآ که سوخت ما را سوز عطش نهانی
...
1. تو را چه رفت که پیمان دوستان بشکستی
برون شدی زسر عهد و برخلاف نشستی
...
1. سودای تو آتش زده در رخت صبوری
از آب کجا تشنه کند صبر به دوری
...
1. محتسب چند زکین شیشه ما میشکنی
شرم کن از می اگر رحم بما مینکنی
...
1. نافه بنافه دارد اگر آهوی تتاری
تو صد هزار نافه از چین مو بباری
...
1. معجزه ببین که سروی و رفتار میکنی
سحر مبین که ماهی و گفتار میکنی
...