عرش بر آستان او پست از آشفتهٔ شیرازی غزل 1129
1. عرش بر آستان او پست بود زکوتهی
آنکه گدای کوی او دست فشاند بر شهی
...
1. عرش بر آستان او پست بود زکوتهی
آنکه گدای کوی او دست فشاند بر شهی
...
1. چرا بدست نگارین تو چهره میپوشی
باحتجاب مه و مهر از چه میکوشی
...
1. وقت آنست که پاکوبی و می نوش کنی
شادی آری و غم رفته فراموش کنی
...
1. سوختم کس نه دود دید و نه بوی
پیش خامان حدیث پخته مگوی
...
1. مخمور سروریم کجائی می غم های
مردیم بامید وفا جور و ستم های
...
1. بر دم تیغ کجت سر بنهم از خوشی
تا مگر از مکرمت دست بخونم کشی
...
1. به شهر مصر از خجلت ببندد دکه حلوایی
اگر آن پستهٔ شیرین به شکرخنده بگشایی
...
1. صبا از بلبل دور از دیار زار گمنامی
سوی آن گلبن نوخیز بر از لطف پیغامی
...
1. اگر زروی نگارین تو پرده برداری
در این دیار دل و دین بجای نگذاری
...
1. جز حسن دیده دیده در روی تو کمالی
ور نه هر آنکه بینی او راست زلف و خالی
...
1. آفت عرصه خاکی و مه افلاکی
با چنین لطف که گوید که زآب و خاکی
...
1. گو چه کم آیدت زسلطانی
گر عنان سوی ما بگردانی
...