آفت دین و دل و فتنه هر از آشفتهٔ شیرازی غزل 1046
1. آفت دین و دل و فتنه هر مرد و زنی
آوخ ای غمزه جادو که چه پرمکر و فنی
...
1. آفت دین و دل و فتنه هر مرد و زنی
آوخ ای غمزه جادو که چه پرمکر و فنی
...
1. صوفی صومعه که زد دوش دم از قلندری
دید چو می بجام جم خورد برود سکندری
...
1. زآن آب که چون آتش از مرد برد خامی
ساقی بروان جسم برخیز بده جامی
...
1. که گفت ایدل کز اسرار محبت باخبری گردی
گذاری نیکنامی و بقلاشی سمر گردی
...
1. ای خوشا آن سر که گردد گوی چوگان سواری
سخت تاز و شخ کمانی تیر افکن جان شکاری
...
1. بچین زلف تو پیوسته با چشم تو ابروئی
کمانی و کمندی را بهم پیوسته جادوئی
...
1. فصل گل گفته واعظ نکنی می نوشی
وقت آنست که سجاده بمی بفروشی
...
1. به تو میسزد سرا پا همه ناز و کبریائی
که مسلمی بخوبی و تو راست پارسائی
...
1. تو که پرچمی زعنبر بفر از ماه داری
چه غمی زدود آه دل دادخواه داری
...
1. مرغ هوهو زد بگلشن خیز دهی
از سبو می در قدح کن یا صبی
...
1. دین و دل ای سیمتن تنها نه از من میبری
با چنین رو دل ز سنگ و روی آهن میبری
...
1. زاهد خام بهرزه چو برآرد نفسی
هست معذور که دروی نگرفته قبسی
...