یک پشته مشک تاتار بر از آشفتهٔ شیرازی غزل 1034
1. یک پشته مشک تاتار بر دوش خویش بسته
در چین هر شکنجش چین و ختن شکسته
1. یک پشته مشک تاتار بر دوش خویش بسته
در چین هر شکنجش چین و ختن شکسته
1. بجز زلف تو کفر و غیر چشمان تو ساحر نه
بجز رویت بهشت و جز لب لعل تو کوثر نه
1. مرا کز عشق تو در هر سخن صد داستان بسته
غمت مرغ شکر گفتار نطقم را زبان بسته
1. بر این جا آن بلا بالا گرفته
بلا اندر زمین بالا گرفته
1. دوش بی ما صنما ساغر صهبا زده ای
نوش بادت می دوشینه که بی ما زده ای
1. چه اعتبار بسرو است چون تو در چمنی
چه احتیاج بشمع است چون در انجمنی
1. نیست یعقوب را چو تو پسری
ورنه با یوسفش نبود سری
1. تو که در چشم چنین غمزه کافر داری
دین اسلام توانی زمیان برداری
1. بر سمن تا خطی از غالیه تحریر نکردی
آیت حسن و صباحت همه تفسیر نکردی
1. ایکه بر عارض افروخته بر دل ناری
از چه رحمت بدل سوختگانت ناری
1. تو هم ای مرغ دل بر گل بخوان از عشق دستانی
که دستان ساز شد هر بلبلی بر طرف بستانی
1. چند مسافرت دلا سوی حجاز میکنی
کعبه دل طواف کن گر تو نماز میکنی