با سپاه مژه از قتل که از آشفتهٔ شیرازی غزل 1010
1. با سپاه مژه از قتل که باز آمدهای
که به خون غرقه تو چون چنگل باز آمدهای
...
1. با سپاه مژه از قتل که باز آمدهای
که به خون غرقه تو چون چنگل باز آمدهای
...
1. ای هجر تو چو کوه و دل مستمند کاه
این کوه را ز کاه بگردان به یک نگاه
...
1. خصم با انبوه لشکر آمد و خیل سپاه
الغیاث ای دیده و دل الغیاث ای اشک و آه
...
1. آید از عشق کار شایسته
من و آن کار بار شایسته
...
1. گوی داند که بچوگان کسی افتاده
که بسر رفته بمیدان و بسی افتاده
...
1. گلزار عشق چون تو نهالی نیافته
رخسار حسن همچو تو خالی نیافته
...
1. ساقی بباد دوست کرم کن پیاله ای
درویش را زسفره یغما نواله ای
...
1. گسترده اند مستان از پرنیان ساده
در دور بزم ساقی سیمین تنان ساده
...
1. ای دل بیا و نقش بتان بر کنار نه
بربط بهل بمطرب و می بر خمار نه
...
1. گر تو پروانه بآتش نکنی بازی به
بخطر گر تو پر خویش نیندازی به
...
1. با سیخ مژه آمده آن یار سرابیده
دارد بر هر سیخ دلهای کبابیده
...
1. زابروان تیغِ دوسَر بر مه و مهر آختهای
رتبهٔ خود چه توان کرد که نشناختهای
...