دوش در آمد از درم ماهی از آشفتهٔ شیرازی غزل 987
1. دوش در آمد از درم ماهی نه فرشتهای
داشت به خون مرد و زن سبز خطش نوشتهای
...
1. دوش در آمد از درم ماهی نه فرشتهای
داشت به خون مرد و زن سبز خطش نوشتهای
...
1. دوش خوردم از می وحدت سحر پیمانهای
آشنا دیدم به خود زآن نشئهٔ هر بیگانهای
...
1. چو ترک چشم تو خونخوار شد آهسته آهسته
دلم خون دیدهام خونبار شد آهسته آهسته
...
1. گفتم از سلسله زلف تو دارم گلهای
زیر لب خندهزنان گفت چه بیحوصلهای
...
1. حسنت نهاده دانه دامی عجب به راه
کاندر کمند زلف کشد آهوی نگاه
...
1. عاشقان را جز لب تو باده مستانه نه
میکشان را غیر چشمت ساغر و پیمانه نه
...
1. به زنجیر جفایی گر نشد بخت دژم بسته
سگ لیلی به مجنون از چه رو راه حشم بسته
...
1. دانست و هست و بود تو را مظهر آینه
روزی که کرد تعبیه اسکندر آینه
...
1. در همه شهر حاضری در بر ما نشسته ای
چهره بدل گشاده ای پرده بچشم بسته ای
...
1. آن می که از شعاعش آتش زند زبانه
درده سحر که دارم درد سر شبانه
...
1. اصل ناپیدا و عکسی در میان افکنده ای
کیمیا پنهان و غوغا در جهان افکنده ای
...
1. ای که جان داری فدا کن در ره جانانهای
سوختن تن را بنه گر شمع را پروانهای
...