ای یار سفر کرده نیاید از آشفتهٔ شیرازی غزل 963
1. ای یار سفر کرده نیاید خبر از تو
یوسف نرسد نامه به سوی پدر از تو
...
1. ای یار سفر کرده نیاید خبر از تو
یوسف نرسد نامه به سوی پدر از تو
...
1. حذر کن ای دل از آن چشم و ابرو
که ترکست و کمانکش هست و جادو
...
1. ملک دل و جان گرفت عشق جهانگیر او
عقل هزیمت نمود از دم شمشیر او
...
1. آنچه ببغداد کرد تیغ هلاکو
کرد بملک دل آن بلارک ابرو
...
1. با مه و آفتاب شد طلعت تو چو روبهرو
عیب عیان چو آینه گفت ز هردو مو به مو
...
1. عاشق گریختن نتواند ز بند او
گر شش جهت اسیر بود در کمند او
...
1. شور جنونم میکشد زنجیر کو زنجیر کو
بیچاره ام ای دوستان تدبیر کو تدبیر کو
...
1. بنده پیر خراباتم و پیمانه او
که پناه فلک آمد در میخانه او
...
1. بیا که چون خم زلفت مشوشم بی تو
تو خوش به بزم رقیبان و ناخوشم بی تو
...
1. این دل غمزده یکی وان لب لعل فام دو
هوش کی آیدش بسر مست یکی و جام دو
...
1. باز بهم برآمده طره مشکبوی تو
تا بخطا چه میکند نافه تو بتوی تو
...
1. خیز ای صوفی سالوس وز میخانه رو
دامنت تا نشد آلوده از این خانه برو
...