شبها ببزم غیر توئی شمع از آشفتهٔ شیرازی غزل 927
1. شبها ببزم غیر توئی شمع انجمن
چون شام کور میگذرد هر شبی بمن
1. شبها ببزم غیر توئی شمع انجمن
چون شام کور میگذرد هر شبی بمن
1. گوش بر افسانه اغیار سنگیندل مکن
کار را بر خویش و بر ما ای صنم مشکل مکن
1. دری بود نصیحت جانا بگوش کن
بشنو نوای نای و می ناب نوش کن
1. ای خسروان صورت رحمی باین گدایان
تا جامه خانه دارید رحمی به بی قبایان
1. بآن امید که مطلب بر او شود روشن
شبان طور رود سوی وادی ایمن
1. ساقی شراب مجلسیان در پیاله کن
ما را بلعل باده فروشت حواله کن
1. شاهی طلبی خود بدر عشق گدا کن
چون شمع در این مرحله ترک سر و پا کن
1. برق زند بباغ ما ابر بکشت دیگران
نیک بود بفال ما طالع زشت دیگران
1. نه همین مهر تو آمیخت بآب و گل من
که مخمر شده زآغاز زمهرت دل من
1. شبی زشمع رخت بزم ما منور کن
مشام جان زسر زلف خود معطر کن
1. کله بست از مشک تر صبح همایون فال من
مهر دارد در گریبان حبذا اقبال من
1. عید است نگارینا سرپنجه نگارین کن
با دست نگارین می در جام بلورین کن