تا چند چو گوئی تو بچوگان از آشفتهٔ شیرازی غزل 915
1. تا چند چو گوئی تو بچوگان نکویان
بگریز از این سلسله و سلسله مویان
...
1. تا چند چو گوئی تو بچوگان نکویان
بگریز از این سلسله و سلسله مویان
...
1. دور از او چشم بد بزم وصالست این
بخت برآمد زخواب یا که خیالست این
...
1. گشوده اند در خانه باز خماران
که تا تدارک روزه کنند میخواران
...
1. دلا به راه سحرگاه شمع روشن کن
درآ بخانه تار و بخویش شیون کن
...
1. همایون است امشب بخت و دولت شد قرین من
که در صحن ارم شد حور جنت همنشین من
...
1. پا بر سر خم نهاده مستان
بنگر بغرور می پرستان
...
1. نیش غم تو نوش جان حنظل عشق قند من
میل خوشی نمیکند خاطر دردمند من
...
1. ساقیا منکه خرابم زنو آبادم کن
تشنه ام خضری و از جرعه ی امدادم کن
...
1. رفته بباغ و و بوستان دسته بدسته دوستان
تا زجمال دوستان ساخته باغ و بوستان
...
1. پیران ز چاره عاجز در کار این جوانان
کاینان به سحر و اعجاز گشتند درس خوانان
...
1. فخرت ای جم بجز از جام چه خواهد بودن
ور ندانی که سرانجام چه خواهد بودن
...
1. خیز یک ساغر شراب بزن
وز شط می بر آتش آب بزن
...