رقیب کرده به باغ تو عزم از آشفتهٔ شیرازی غزل 903
1. رقیب کرده به باغ تو عزم گردیدن
بود نظاره گلچین برای گلچیدن
...
1. رقیب کرده به باغ تو عزم گردیدن
بود نظاره گلچین برای گلچیدن
...
1. ابریست کاو ندارد آثار فیض باران
چشمی که گریه اش نیست روز وداع یاران
...
1. من نتوانم ز دوست دیده فرو دوختن
عشق ز حربا مرا بایدم آموختن
...
1. بخرند ناز معشوق بجان نیازمندان
بمژه چو شمع گریان و بلب چو صبح خندان
...
1. زین بادیه چون رفت مه نوسفر من
کاین دشت همه دجله شد از چشم تر من
...
1. مرا ز عشق بسی منت است بر گردن
که بازداشته شوقم زخواب و زخوردن
...
1. ای سراپا فتنه وی فتنه بر روی تو من
آفت پیر و جوانستی بلای مرد و زن
...
1. گر بظاهر برکنی تو کسوت فقرم زتن
چون کنی کز مهر حیدر بافت تار و پود من
...
1. دلا مسافرت از این دیار ویران کن
بکوی دوست چو مجنون سری بسامان کن
...
1. ای حرف سر زلف تو سودای حریفان
این طرفه که دل میبری از دست ظریفان
...
1. حدیث عشق از مستان شنو ای دل نه هوشیاران
که هرگز خفته را نبود خبر از کار بیداران
...
1. خبر زمصر که دارد بشیر کیست عزیزان
که جان بکف بسر ره ستاده پیر بکنعان
...