1 چشمت از غمزه زکف برد دل شیدا را چون توان باز پس از ترک ستد یغما را
2 گرد حی لابه کند همچو سگان شب همه شب خبر ازحالت مجنون که برد لیلا را
3 نه تواناست خداوند بهر چیز که هست از خدا خواسته ام جمع من و سلما را
4 آه عاشق گذرد از سر گردون جبریل گو تو مگشای دگر بال فلک پیما را
1 نقش یوسف تا بکی نقاش بر دیوارها یوسف ار داری بیاور بر سر بازارها
2 باغبانا گر تو بیرون میکنی ما را زباغ بوی گل شاید شنید از رخنه دیوارها
3 من که دارم یکختن نافه ززلفت در ضمیر منت بیجا نخواهم بردن از عطارها
4 کی بگوش از سینه و دل آیدت بانگ سرود نشنوی جز ناله اندر منزل بیمارها
1 کرد وقف غیر لعل شکرین خویش را بر مگس آخر صلا زد انگبین خویش را
2 خط گرفته گرد لب گو یا سلیمان رخت تا زدست اهرمن گیرد نگین خویش را
3 ساحران جمعند گو آن چشم جادو یک نظر بهر اعجار آرد آن سحر مبین خویش را
4 در صدف پرورده چشمم لؤلؤ رنگین زاشک تا نثار تو کند در ثمین خویش را
1 تا عشق و رندیست بعالم شعار ما نام است ننگ و کسوت عقلست عار ما
2 ما ساکنان خطه عشقیم از ازل شاه و وزیر و شحنه ندارد دیار ما
3 ما را بشیخ و واعظ این شهر کار نیست جز رند می گسار نیاید بکار ما
4 سجاده رفت و خرقه و سبحه برهن می بی اعتباریست کنون اعتبار ما
1 گرفتم نوبهارم دست داد و گشت و بستانها ولی بیدوست گلخنها بود طرف گلستانها
2 سماع عاشقان از نغمه قانون عشق آید چه بگشاید که بر گلها عنادل راست دستانها
3 عجب نبود گر اطفال چمن سرسبز و خندانند که همچون دایه ابر از شیر پر کرده است پستانها
4 خط و زلف و رخ جانان بهشتی جاودان باشد اگر گرد سمنزاری بنفشه هست و ریحانها
1 فزونتر سوزدم امشب ز هرشب آتشِ سودا که چون شمع آتش پنهان دل شد از زبان پیدا
2 میان کاروان لیلی چه بندد بر شتر محمل چو افغان میکند مجنون جرس را گو مکن غوغا
3 مرا شوریست اندر سر که برده عقل و دین و دل تو خواهی عشق خوانش ای حکیم و خواهیش سودا
4 مخوانش طالب کعبه که خودخواه است و تنپرور که با خار مغیلان تو خواهد بستر دیبا
1 ای ترک پارسی گو ای ماه مجلس آرا هی هی مکن تو غفلت برخیز و می بده ها
2 پرده زرخ بیفکن بر گل گلاله بشکن پائی بکوب و برخیز بزم طرب بیارا
3 زان بذله های شیرین زان نکته های رنگین بر روی تلخکامان تنگ شکر تو بگشا
4 می نوش و گل برافشان برخیز و می بگردان مرده برقص آور زین راح روح افزا
1 برضا جوئی اغیار زدر راند مرا آن که میراند در آخر زچه رو خواند مرا
2 بسگان در او محرم و یکرنگ شدم از دو رنگی رقیبان زدرش راند مرا
3 تازه نخلی که رطب داشت تمنا دل از او از چه در کام زکین حنظل افشاند مرا
4 منم آن شیر کز افسون شدمش سر بکمند صید او کیست که از سلسله برهاند مرا
1 ساقی آن باده در افکند به پیمانه ما که چه سیماب برقص آمده کاشانه ما
2 چند غواص بری رنج بعمان پی در طلب از قلزم دل گوهر یکدانه ما
3 هر که مجنون شود از شور و هوای لیلی چون فلاطون بود او عاقل و فرزانه ما
4 شمع روی تو بود آفت پروانه جان آتش طور نسوزد پر پروانه ما
1 داد اجازه بر سخن آن لب نوشخند را باش که پسته بشکند باز رواج قند را
2 تا نرسد بدامنت گرد ملالتی زما خاک شدیم در رهت تند مران سمند را
3 عقل حریص دانه مژده دام میدهد پند چو نشنوی دلا سر بگذار بند را
4 سر بکمند میروم نه بخود از قفای او بند چو محکم اوفتد سود چه بود پند را