1 مطرب به رقص آوردهای آن لعبت طناز را گو زهره بشکن در فلک از رشک امشب ساز را
2 در بزم اگر تو شاهدی زاهد گذارد زاهدی آری برقص از بیخودی صوفی شاهدباز را
3 بینند گر آهو بچین از تیر صیدش میکنند در چین و موی او ببین آهوی تیرانداز را
4 من عاشق آن مهوشم مفتون موی دلکشم عاشق که رسوا میشود پنهان ندارد راز را
1 پند بیهوده مگو ناصح بیهوش را آتشی هست که می آرد در جوش مرا
2 ضیمران رویدم از گلشن خاطر همه شب در ضمیراست چه آنزلف بناگوش مرا
3 همه شب دست در آغوش رقیبان تا صبح وه که یکشب نشدی دست در آغوش مرا
4 روزگاریست که چون خاک نشینم برهت کردی از صحبت اغیار فراموش مرا
1 بصید خلق بتان تا گشاده بازو را شکار شیر بیاموختند آهو را
2 کند زتیر نظر صید رستم دستان کمان سخت ببینید و زور بازو را
3 محیط ماه وخوری ای خطوط ریحانی به بین چه خاصیت است این طلسم جادو را
4 اسیر چنگل شاهین حکم تو شد چرخ چنانکه چرخ بگیرد دراج و تیهو را
1 چند غواص بری گوهر عمانی را طلب از شط قدح جوهر رمانی را
2 نقش روی تو بچین برده مبرهن کردم تا که بر صفحه شکستم قلم مانی را
3 به نگه راز درون مردم چشمت دانست این سیه از که بیاموخت زبان دانی را
4 زاهد شهر از آن مجتنب آمد زشراب که محک آمد می جوهر انسانی را
1 گر فهم کند طوطی شیرین سخنش را بر تنک شکر نیک گزیند دهنش را
2 آن لب که در او هیچ مجال سخنی نیست کس را چه دهن تا که بگوید سخنش را
3 ترسم که کند رنجه تنش را ورق گل از نکهت گل گر بکند پیرهنش را
4 از سلطنت مصر کند میل تک چاه یوسف نگرد باز چو چاه ذقنش را
1 جامه پوشید و بیاراست قد رعنا را پرده افکند وعیان کرد رخ زیبا را
2 ترک یغمائی اگرغارت یکخانه کند نازم آن را که به یغما ببرد یغما را
3 هر که دارد چو تو غلمان بهشتی امروز هوس جنت و حورش نبود فردا را
4 چشم مخمور شراب است گرت از می دوش ساقی لعل تو بگرفته بکف صهبا را
1 دوری از هم نفسان اندکی از خانه ما کامشب افراشت علم برق به کاشانه ما
2 ساقی میکده چون می بحریفان پیمود عوض باده شرر ریخت به پیمانه ما
3 نه سر زلف بتانست که دست ازلی ساخت زنجیر برای دل دیوانه ما
4 دیده آگاه شد از سوز درون طوفان کرد آه اگر فاش شود پیش کس افسانه ما
1 سودای پریرویان بر هم زده سامانها سیلاب کند از جا بیشایبه بنیانها
2 زین شعله جواله کز عشق بتان خیزد چون شمع برآرد سر از چاک گریبانها
3 تنها نه مرا دامان آلوده به بدنامی کآلوده نکونامان از عشق تو دامانها
4 با چشم سیه کردم صف برزده چون مژگان بشکسته به هم دایم پیمانه و پیمانها
1 اگر نه پرده بر بسته برخ آن شاهد رعنا نمینالد چرا چنگ و نمی گرید چرا مینا
2 نه مطرب ماند نه ساقی نه می در مشربه باقی نه گل در بوستان رعنا نه بلبل در چمن گویا
3 فتاده صوفی از وجد و مغنی از نواسنجی نمی آید زمی مستی اثر بیرون شد از صهبا
4 چه دیده است این تماشائی که اندر ساحت گلشن نه بیند لاله حمرا نبوید سنبل بویا
1 برفکن از بدن دلا زرق سیه پلاس را آینه شو که تا بری لذت انعکاس را
2 زاهد و میگسار را نیک شناخت پیر ما شیخ زمانه گو بنه کسوت التباس را
3 قامت تو کجا سزد خلعت اتحاد را تا نکنی زتن برون عاریتی لباس را
4 نیست قیاس و وهم را راه بعشق سرمدی گو بحکیم بشکند آینه قیاس را