1 دهد بباغ اگر جلوه قد دل جو را کناره جوی شود سرو بن لب جو را
2 بغیر هندوی خال تو ای بهشتی روی نداده جای کسی در بهشت هندو را
3 کنند عید خلایق اگر بماه صیام زطرف بام نمائی هلال ابرو را
4 کمند رستمت ار باید و چه بیژن به بین بطرف زنخدان درست گیسو را
1 بگویم ار ز غم عشق داستانی را چو خویش واله و شیدا کنم جهانی را
2 به بوی آنکه شوم طعمه سگان درش نهفتهام به بدن مشت استخوانی را
3 نمانده است تمیزی میانه من و غیر بکش برای خدا تیغ امتحانی را
4 شعیب عشق چه شد رهنمون به طور ظهور امین سینه سینا کند شبانی را
1 گر این کرشمه بود آن نگار ترسا را سزد که سجده کم بعد از این کلیسا را
2 کشان کشان زحرم شیخ را بدیر آرد دهد چه تاب خم طره چلیپا را
3 بحی چه جلوه کند با جمال جان افزا بعشوه سازد مجنون خویش لیلا را
4 بمصر اگر گذرد با لب شکر افشان زمهر یوسف دل برکند زلیخا را
1 نمیدانم چه افغانست در گلشن هزاران را که غیر از رنگ و بویی نیست ایام بهاران را
2 چو گل هر ساعتی در دست گلچینی به گلزاری دلا سنجیدی و دیدی وفای گلعذاران را
3 به زاری لاله را از خاک بیرون با دل خونین بهارا تازه کردی باز داغ داغداران را
4 اگر با آن قد موزون خرامی جانب بستان نخواهی دید پا برجای سرو جویباران را
1 هر که ببازار عشق آرد جنس وفا من شومش مشتری جان دهمش دربها
2 گر تو درآئی بدیر کعبه مقبل شود ور تو روی از حرم کعبه فتد از صفا
3 آخرت ای کعبه نیست خون ذبیحی قول زین همه قربانئی کایدت اندر منا
4 ناقه لیلی گذشت از بر مجنون بخشم میرود و میکند رو زوفا در قفا
1 عین درمان شمرد عاشق بیماری را که طلبکار تو عزت شمرد خواری را
2 که شَهِ عشق حیات از لب جانان دارد دردمندت بخرد بستر بیماری را
3 هرکه در مصر دلش پرتو یوسف باشد کی خریدار شود یوسف بازاری را
4 خیل ترکان که پی غارت جان بسته کمر کسب کردند چشمان تو خونخواری را
1 زلف جادو بگسلاند حلقهٔ زنجیر را عاقلان دیوانهام کو چارهٔ تدبیر را
2 تا که پیران عشق میورزند با این نوجوان من نمیگویم دگر عیب جوان و پیر را
3 از کمان چرخ تیری کآید از شصت قضا زابروی و مژگان تو دارد کمان و تیر را
4 افکند خود را سراسیمه ز چین در دشت فارس گر به چین طرهات چشم اوفتد نخجیر را
1 هر که را حرفتی و عشق بود پیشه ما شیر را خانه به نی برق بود بیشه ما
2 از پس مرگ زند شاخه ام از میکده سر کاندرین باغ بجا ماده بسی ریشه ما
3 غیر عکس تو نیفتاد در آیینه دل جز خیال تو نگنجد در اندیشه ما
4 ما بسر تیشه زدیم ای دل و فرهاد بسر هست خونریزتر از تیشه او تیشه ما
1 ساقی بده آن جوهر یاقوت نسب را مطرب بنواراست کن آن ساز طرب را
2 افسر دگر از سردی خون برگ و پی گرمی بده از آتش سیاله عصب را
3 از آن آب که از کوثر و تسنیم بر درنگ بر دوزخیان باز نشان نار غصب را
4 نوروز بزرگی بزن از پرده عشاق نوروز کن از لحن عرب ماه رجب را
1 ای از شکنج زلف تو بر پای دل زنجیرها بگسسته تار طرهات عقد همه تدبیرها
2 در پیشهٔ عشق ار رسی بینی عجایبها بسی کآنجا به صید شیرها آموخته نخجیرها
3 زاهد بنه سبحه ز کف زنّار بربند از شعف کاین سبحهٔ صددانه شد دام همه تزویرها
4 جام می بیغش بکش تا قلب تو صافی شود کز خاک پاک میکده شد مایهٔ اکسیرها