چشمت از غمزه زکف برد دل از آشفتهٔ شیرازی غزل 60
1. چشمت از غمزه زکف برد دل شیدا را
چون توان باز پس از ترک ستد یغما را
...
1. چشمت از غمزه زکف برد دل شیدا را
چون توان باز پس از ترک ستد یغما را
...
1. نقش یوسف تا بکی نقاش بر دیوارها
یوسف ار داری بیاور بر سر بازارها
...
1. کرد وقف غیر لعل شکرین خویش را
بر مگس آخر صلا زد انگبین خویش را
...
1. تا عشق و رندیست بعالم شعار ما
نام است ننگ و کسوت عقلست عار ما
...
1. گرفتم نوبهارم دست داد و گشت و بستانها
ولی بیدوست گلخنها بود طرف گلستانها
...
1. فزونتر سوزدم امشب ز هرشب آتشِ سودا
که چون شمع آتش پنهان دل شد از زبان پیدا
...
1. ای ترک پارسی گو ای ماه مجلس آرا
هی هی مکن تو غفلت برخیز و می بده ها
...
1. برضا جوئی اغیار زدر راند مرا
آن که میراند در آخر زچه رو خواند مرا
...
1. ساقی آن باده در افکند به پیمانه ما
که چه سیماب برقص آمده کاشانه ما
...
1. داد اجازه بر سخن آن لب نوشخند را
باش که پسته بشکند باز رواج قند را
...
1. خط و زلفت چیست با آن روی همچون آفتاب
صبح روشن شام تیره غنبر ترسیم ناب
...
1. درده خبری بما هم امشب
کز سینه برآمد آهم امشب
...