1 از سر ببرد هوش و خرد آن پسر مرا این چشم شوخ تا چه بیارد بسر مرا
2 زین سان که جلوه میکند آن مغبچه بدیر در مسجد و حرم تو نبینی دگر مرا
3 زآن می که میبرد زو جودم سوی عدم ساقی از آن شراب بیار و ببر مرا
4 من شبنم آفتاب جهان تاب چهره ات با جلوه ات بجای نماند اثرمرا
1 سینه شد زآتش دل جلوه گه طور مرا تا چه آید بدل از این سر پرشور مرا
2 دیده طوفان کند از شعله کانون درون گو بیا نوح و بخوان فار التنور مرا
3 پشه وادی عشقم به هما فخر کنان کند این عشق مخوان زاهد مغرور مرا
4 وامق ار گرد عذار تو ببیند خط سبز عذر عذرا نهد و دارد معذور مرا
1 بی تو با غیر ندانی که چه شد دوش مرا بود بر جای پری دیو در آغوش مرا
2 حسرت آن بر دوشم بدل افروخت شرر سوخت چون شمع زسر تا بقدم دوش مرا
3 درد سر میکشم از عقل کجائی ساقی قدحی هوش زدا تا ببری هوش مرا
4 قصه از اژدر موسی مکن و دست کلیم بس بود قصه آن زلف و بناگوش مرا
1 دور بادا چشم بد بگشود روی خوب را داد بر یغما صلا ترکان شهر آشوب را
2 ناصح بدگو اگر داند که واقع احول است بد نگوید دوستداران جمال خوب را
3 از هم آغوشی من عارت نیاید رو ببین باغبان هم بر گل بستان ببندد چوب را
4 زهره چون گردد قرین مشتری زاید شرف یارت آمد پاس دار این ساعت مرغوب را
1 مدد ای عشق که مغلوب هوائیم هوا تو طبیب و همه محتاج دوائیم دوا
2 اسم اعظم توئی و دافع آفات و بلا همتی زآن که گرفتار بلائیم بلا
3 ابر نیسان تو و ما کشته محتاج به آب کان احسان تو و ما جمله گدائیم گدا
4 ره حی گم شده مجنون صفتم سرگردان همگی گوش بر آواز درائیم درا
1 عشق به بندد چو ره هوش را پنبه نهد عقل و خرد گوش را
2 یوسف گل شاهد گلزار شد مژده ببر بلبل خاموش را
3 ای که نخوردی می صوفی فکن عیب مگو صوفی مدهوش را
4 آتش سودا که شود مشتعل دیگ درون کی بنهد جوش را
1 سوی صحرای جنون میبرم این سودا تا زاندیشه مجنون ببرم لیلا را
2 تنگ شد سینه در این بادیه فریادکنان چون جرس عیب مکن گر بکشم غوغا را
3 کثرتم کشت بده آن می وحدت ساقی که یکی بیش نه بینم همه تنها را
4 ملک ویران دلم میل بمعموری کرد ترک یغمائی من ترک مکن یغما را
1 در دل و دیده ام ای دلبر جانانه بیا پی تشریف تو پاکست مرا خانه بیا
2 خلوتی کرده ام از غیر و می ومطرب هست عذر یکسونه و بی پرده و رندانه بیا
3 گر رقیب است تو را مانع دیدار حبیب رو خرابش بکن از یکدوسه پیمانه بیا
4 تا بکی صومعه و مسجد و سالوس وریا می صاف کش و مستانه بمیخانه بیا
1 گل هزار است صحن بستان را بلبل آهسته تر کش افغان را
2 گل من برفزود بر گلزار نیست انصاف بوستان بان را
3 دل بخوبان این دیار مده که نپایند عهد و پیمان را
4 عاشقان را چه کیش زا سلامست عشق برقی است کشت ایمان را
1 سخت ببسته آسمان کار زشش جهت مرا راه گریز بسته شد چون نقطه عاقبت مرا
2 هر طرفی که رو کنم کس نگشایدم دری عشق چو گشت خضر ره کرده یکجهت مرا
3 غیر نوای عشق تو نیست بعضو عضو من بند زبند اگر بری هر دم نی صفت مرا
4 خواند گدای خویشتن پیر مغان از کرم گو بفلک ملک زند نوبت سلطنت مرا