گمان کردم که در هجرت از آشفتهٔ شیرازی غزل 797
1. گمان کردم که در هجرت شبی خاموش بنشینم
بر آتش دیگدان دارم کجا از جوش بنشینم
...
1. گمان کردم که در هجرت شبی خاموش بنشینم
بر آتش دیگدان دارم کجا از جوش بنشینم
...
1. نوبتی نو میزنی ای نوبتی امشب بنام
این چه شادی بود و این نوبت چه وین عشرت کدام
...
1. در نیکویی افسانهای از آشنا بیگانهای
چون شمع در هر خانه ما نیز هم بد نیستیم
...
1. قومی زنند لاف که اهل شریعتیم
جمعی دیگر بیاوه که پیر طریقتیم
...
1. زخمها از شیخ و زاهد بیحد و مر خوردهام
تا شکایت بر در پیر مغان آوردهام
...
1. زعقلم جان بتنگ آمد دل دیوانگی دارم
بجانم زآشنائیها سر بیگانگی دارم
...
1. ز بس شاگردی عشقت به مکتبخانهها کردم
به درس عشق چون مجنون به عصر خویش استادم
...
1. چو کوفت نوبتی پادشاه نوبت بام
چو آفتاب بر آمد مهی بگوشه بام
...
1. ای ماهروی خرگهی ای صاحب تاج مهی
تو باغ خوبی را بهی ما نیز هم بد نیستیم
...
1. تا که عکس تو به بتخانه آذر افتاد
از حرم شوق تو کرده است عنان معطوفم
...
1. چنان بطره لیلای خویش مفتونم
که در فنون جنون اوستاد مجنونم
...