گفتم که بمی آتش عشقت از آشفتهٔ شیرازی غزل 761
1. گفتم که بمی آتش عشقت بنشانم
غافل که زآتش تف آتش ننشانم
...
1. گفتم که بمی آتش عشقت بنشانم
غافل که زآتش تف آتش ننشانم
...
1. آیا که داده فتوی بر بی گناهیم
کز خون من گذشته ترک سپاهیم
...
1. خواستم حرف عشق ننگارم
شورش آن لم یکن نبنگارم
...
1. زآن سرو زلف نافه بگشایم
گو بخوانند خلق عطارم
...
1. مجالی نیست کز شور رقیبان با تو پیوندم
همان بهتر که از کوی تو امشب رخت بربندم
...
1. حاشا که بجز تو بخیال دگرستم
در کعبه و بتخانه اگر مینگرستم
...
1. تو مگو که ناسزا بود خدایت ار بگفتم
تو بتی و من برهمن سزد ار بسجده افتم
...
1. من که نتوانم هوس را پای در دامن کشم
کی توانم عشق را دستی بپیرامن کشم
...
1. زد هجر بصبح وصال فالم
خور داد نشان از آن جمالم
...
1. حاشا که توانم گفت آن راز که من دانم
کاتش فکند چون شمع اندر لب و دندانم
...
1. ساقی بیار بوسم کز می خمار دارم
وز بحر هستی امشب میل کنار دارم
...
1. ای مظهر جانآفرین جانی تو از سر تا قدم
هر جا و جودی شد عیان پیش وجودت شد عدم
...