تا که در حلقه زلف تو پناهی از آشفتهٔ شیرازی غزل 725
1. تا که در حلقه زلف تو پناهی داریم
با همه سلسله ی ربطی و راهی داریم
1. تا که در حلقه زلف تو پناهی داریم
با همه سلسله ی ربطی و راهی داریم
1. چون خال هندوی تو بر آتش نشستهایم
سوزان ولیک تازه و تر خوش نشستهایم
1. وقتی زفراق رنجه بودم
صبر دل خسته آزمودم
1. بر آن سرم که بگرد وفا و مهر نگردم
که همچو ذره زمهر تو بر هوا شده گردم
1. رفت به خشم دلبر و رحم نکرد بر دلم
وای به بخت واژگون، آه ز کار مشکلم
1. تا چه شکوه بود از اختر نامسعودم
که به تعداد سگان در شه معدودم
1. باگه در ملک فقر سلطانیم
جان نثاران کوی جانانیم
1. گمان مدار که من از گزند مار بنالم
مگر زعقرب جرار زلف یار بنالم
1. در سلسله آرد کاش آن زلف دلاویزم
تا شور دل شیدا زآن سلسله انگیزم
1. همای عشق تو افکند سایه ی بسرم
فتاد سلطنت روزگار از نظرم
1. زلف تو تا گرفته ام با همه در کشاکشم
خال تو تا گزیده ام هندوی دل در آتشم
1. چه زنم لاف که اوصاف تو را میدانم
منکه اندر صفت هستی خود حیرانم