گر توئی ساقی ما باده از آشفتهٔ شیرازی غزل 571
1. گر توئی ساقی ما باده خلر چه ضرور
ور توئی شاهد ما لعبت کشمر چه ضرور
1. گر توئی ساقی ما باده خلر چه ضرور
ور توئی شاهد ما لعبت کشمر چه ضرور
1. هر کرا نقش نبسته بضمیر آیه نور
گو بخوان فاتحه و صورت او بین از دور
1. دانشوران بفضل و هنر کرده افتخار
بخت آوران بطالع میمون امیدوار
1. منم بگرفته دل از وصل دلبر
بود بی دلبرم کوهی بدل بر
1. بحث حکمت چه میکنی برخیز
دفتر معرفت در آب بریز
1. عشق کرد آدم از ملک ممتاز
نبود مردمی بدیده باز
1. ای به بالات راست کسوت ناز
دو جهان بر درت بعجز و نیاز
1. شب قدر است این یا صبح نوروز
که کوکب سعد گشت و بخت فیروز
1. پرشکوه دلی دارم از خون جگر لبریز
لبریز چو گردد خم شاید که کند سر ریز
1. از ما کند دریغ چو جور و جفا هنوز
کی طبع اوست مایل مهر و وفا هنوز
1. از جهان و جهانیان بگریز
از زمین و از آسمان بگریز
1. حلاوتی که چشیدم از آن دهان امروز
شکرفشان سزدم گر بود زبان امروز