صحبتی از جان مگر در پیش از آشفتهٔ شیرازی غزل 428
1. صحبتی از جان مگر در پیش جانان گفتهاند
نور پیدا را حدیث از نار پنهان گفتهاند
1. صحبتی از جان مگر در پیش جانان گفتهاند
نور پیدا را حدیث از نار پنهان گفتهاند
1. از که نالم که چنین یا که چنان با ما کرد
نفس خودکام هوس پیشه مرا رسوا کرد
1. سفری چون سفر عشق خطرناک نبود
کاتشین بوده ره از آب نه از خاک نبود
1. عشق تا حلقه سحر بر در دلها میزد
عقل از کشور دل خیمه به صحرا میزد
1. دل که چندی از علایق رسته بود
دوش دیدم در کمندی بسته بود
1. این قوم که غارتگر عقل و دل و دینند
بیشک زنگه رهزن اصحاب یقینند
1. در ساغر اگر باه گلنار بخندد
نبود عجب ار مست به هوشیار بخندد
1. آن مست که در میکده مستانه بگرید
از شیخ حرم به که بافسانه بگرید
1. آتشی میلی به بالا میکند
یا که برقی رو به صحرا میکند
1. دو جهان در نظر پاک یکی میآید
بیندار دیو به چشمش ملکی میآید
1. دوشم بدر خیمه لیلی گذر افتاد
مجنون صفتم شور جنونی بسر افتاد
1. دلم جز دوست منظوری ندارد
که سینا جز زحق نوری ندارد