1 تو را که یوسف اندر چه زنخدانست چه غم که صد چو منت مبتلای زندانست
2 بدشت عشق زبس تشنه کام گردیدم سراب دیم و گفتم که آب حیوانست
3 تو رفتی و نبود بینشم بچشم بصبر اگر بدیده بود بینشی زانسانست
4 زعرش میگذرد آهم و بتو نرسید گرفتم آنکه تو را آستان بکیوانست
1 بدل رسید سحر پیکی از دیار محبت که روزگار نوی یافت از بهار محبت
2 چو کیمیای نظر کرد زر مس عشاق فزود صیرفی عشق بر عیار محبت
3 فشاند رشحه چو ابر بهار عشق ببستان شکفت صد گل خوش رنگ و بو زخار محبت
4 سری نماند که با صولحان چو گونه ربودش سمند تاخت بمیدان چو شهسوار محبت
1 از دل خسته چه پرسی که دلم در بر اوست نمک داغ درونم لب چون شکر اوست
2 طلب انس از آن ترک پریزاد خطاست زانکه غلمان پدر و حور پری مادر اوست
3 گرچه صد حور نماید رخ خوب از منظر نظر عاشق دل باخته بر منظر اوست
4 سخنی نیست که خورشید پرستد هندو هندوی زلف تو چونست که مه بستر اوست
1 زعمر رفته دارم بس ندامت بجامی گیرم از ساقی غرامت
2 مقیم آستان میکشان شو که دوران را نباشد استقامت
3 بزن چندان که خواهی شنعت ای غیر که عاشق غم ندارد از ملامت
4 بلای عشق برق عافیت سوز نیستانست بستان سلامت
1 ممکنی را گرچه ممکن چاره ای در کار نیست لیک چون من هیچکس در کار خود ناچار نیست
2 آتشی دارم که نتوانم نهفتن در درون هست سری در دلم که ام قوه اظهار نیست
3 لیک غماز است اشک و پرده در آه است آه دوست و دشمن خبر شد حاجت گفتار نیست
4 مستم و خواهم زهوشیاران دوای درد خویش آه کاندر دور ما یک عاقل و هشیار نیست
1 اگر نه ذرهای از مهر روی معشوقست مقام عشق چرا بر فراز عیوقست
2 به دشت عشق به هر گام پا نهی ای دل نیاز عاشق مسکین و ناز مشعوقست
3 چه نقش کرده به پرچم دلا سپهبد عشق که سربهسر دو جهانش به زیر منجوقست
4 به کوی بادهفروشان بگو چه استغناست که کیمیا برایشان زماد محروقست
1 سرو و گل گوئی از چمن برخاست سرو گل رو از انجمن برخاست
2 نه بسوای گل ببوی تو بود شور بلبل که از چمن برخاست
3 رفت و بنشست با رقیب ببزم راست خواهی بقتل من برخاست
4 نیست کس را ببزم جای نشست تا که آن سرو سیم تن برخاست
1 ساقیا می که سلخ شبان است شب تودیع می پرستان است
2 زاهدان میکنند استهلال ساغر می چوبدر تابان است
3 مطرب امشب بزن تو پرده عیش کاخرین بزم عیش مستان است
4 در میخانه امشبی باز است بعد از این می بشیشه پنهان است
1 بمددکاری عشقت زهوس شاید رست عشق هر جا بدرون شد در شهوت بربست
2 عقل را بار ندادند بخلوتگه عشق کی بود بار گدا را چو شهنشاه نشست
3 عیب رندی و هوسناکی عشاق مکن کاین مجازیست که لابد بحقیقت پیوست
4 نه گمانم که در آفاق پذیرد مرهم ناوک تیر نظر در دل هر کس بشکست
1 عکس ساقی بقدح نه می گلگون پیداست مینماید بدرون آنچه زبیرون پیداست
2 این نه خط گرد رخ دوست خطا کرده نظر دود دل زآینه آنرخ گلگون پیداست
3 طلب خیمه لیلی چه کنی ای مجنون لیلی از هر طرف از دشت و زهامون پیداست
4 خواستم تا کنم انکار زقاتل چکنم که از آن پنجه سیمین اثر خون پیداست