تا سوز دل از آن لب لعل از آشفتهٔ شیرازی غزل 286
1. تا سوز دل از آن لب لعل نمکین است
زخمی که نمک سوده بر او حالتش اینست
1. تا سوز دل از آن لب لعل نمکین است
زخمی که نمک سوده بر او حالتش اینست
1. ساقیا خیز که یک نیمه زشعبان بگذشت
باده پیش آر که چون باد بهاران بگذشت
1. از سر کوی تو هر کو بسلامت میرفت
خود به پیش و زپیش خیل ملامت میرفت
1. ای دل بسینه میطپی این اضطراب چیست
جانت بلب رسیده دگر این شتاب چیست
1. گفتم این لاله است گفت از داغداران منست
گفتم این نرگس بگفت از میگساران منست
1. ای سلطنت امکان کم پایه زخدامت
تقدیر و قضا هر روز سر در خط احکامت
1. چه شد آن فتنه که ناگاه زمحفل برخاست
که زبرخواستنش طاقتم از دل برخاست
1. از برم آن سرو خرامان گذشت
برق یمانی به نیستان گذشت
1. زآن ملک حذر کن که در او پادشهی نیست
آنشه نکند زیست که او را سپهی نیست
1. کیم من تا توانم دهر زد از هستی بدرگاهت
که برتر از قیاس و وهم آمد پایه جاهت
1. تا با رقیب یار دمی گرم صحبت است
آهی زدل بر آر که فرصت غنیمت است
1. منم که بندهٔ مملوکم و عبید جلالت
چه جرم رفت که میرانیم ز بزم وصالت