1 بر آن سرم که برآرم زدل نهال محبت که بارهاست بجانم زاحتمال محبت
2 هر آنچه تخم وفا کشته ام جفا ثمرش بود کسی نچیده جز این میوه از نهال محبت
3 چگونه صرف خیالش توان و عطف عنانم که عمر من همه شد صرف در خیال محبت
4 چه غم که رفت سر و جان و مال و جاه زدستم نه بذل مال و سر و جان بود کمال محبت
1 از هر خوشی بدور جهان عشق خوشتر است تن گر بکاست عشق ولی روح پرور است
2 عاشق زخویش غایب و حاضر ببزم دوست گر بینیش بحلقه که مشغول دیگر است
3 آهم زبسکه مشعله زد در شب فراق بزمم بشام تیره صباح منور است
4 هرگز هوای جنت رضوان نمیکند هر دل که او رهین سر کوی دلبر است
1 یارب این درد که درمان نپذیرد از چیست وین که بر داغ درون تازه نمک پاشد کیست
2 عجز دارند طبیبان جهانم ز علاج لاعلاجم چه کنم چاره چه تدبیرم چیست
3 گرچه نالد دل بیمار به سینه پنهان نیست یک دل به همه شهر کزو نالان نیست
4 عجبی نیست که در هجر تو مردند بسی عجب آنست که یک تن به فراق تو بزیست
1 گلم میار خدا را تو باغبان عنایت خزان ما زبهار تو کی رسد بنهایت
2 بهل که به نشود داغ دل زمرهم اعیار عتاب دوست بسی به که از رقیب عنایت
3 مگر بروز فراقت حدیث هجر بگویم که شام هجر ندارد باین حدیث کفایت
4 هزار دوست گرفتم ولی بشام فراقت بغیر مردم چشم کسی نکرد حمایت
1 برهان مرا تو یارب زکرم زدام حیرت که شدست صرف عمرم همه در مقام حیرت
2 چه شراب درقدح ریخت ببزم ساقی ما که زمین و آسمان مست شده زجام حیرت
3 چه دیار بود عشقت که بعاشقان گذشته همه روز روز حرمان همه شام شام حیرت
4 دو جماعت مخالف بسلوک رند و زاهد همه سوخته زسودا و تمام خام حیرت
1 هوس ساده زخامم سر سودائی سوخت شرر عشق بتان خرمن دانائی سوخت
2 شوق شکر دهنان دوخت لب گفتارم طوطی طبع مرا قوه گویائی سوخت
3 بنشین در قفس ایدل زتماشا بگذر کآه بلبل بچمن خیل تماشائی سوخت
4 ترک در کشور یغما چو تو یغمائی نیست کزدم تیغ کجت چینی و یغمائی سوخت
1 این کجکله ترک قزلباش کدامست آشوب دل و دین بود این فتنه چه نامست
2 ماهی بسرسر و کله گوشه شکسته یا ماه بخرگاهست یا سرو ببامست
3 دزدیده برو دید می از بیم رقیبان چون نیک بینی تو یکی ماه تمامست
4 او نیز نظر کرد بتندی بمن از خشم کاین رند نظرباز چه نامست و کدامست
1 از فلک عقد ثریاست که بر خاک آویخت یا مگر خوشه انگور که از تاک آویخت
2 ملک از آه من افروخت چراغ ار نه زچیست این قنادیل که بر کنگر افلاک آویخت
3 همچو شاهین که خورد خون کبوتر بچگان طایر تیر تو بر این دل صد چاک آویخت
4 این کمندی که تو ای ترک کمانکش داری سر صد رستم و سهراب بفتراک آویخت
1 تن بیمحبت و لاف ز جان آدمیت که به داغ عشق بسته است نشان آدمیت
2 شرفست آدمی را به ملک ز عشق ورنه چه میانه ملک بود و میان آدمیت
3 حیوان و مردمان را چه تمیز عشق نه جان که دواب راست جانی و نه جان آدمیت
4 چو حدیث عشق عاشق نه به گوش سر نیوشد سخنی بگوی واعظ به زبان آدمیت
1 آفتاب عشقبازان حسن عالمگیر تست معنی سر ازل در پرده تصویر تست
2 تا که طغرا از که داری در نهان آن خط سبز که قضا و هم قدر اندر خط تسخیر تست
3 ایدل شیدا چه بیماری که ماندی بیعلاج گر فلاطون زمان پیوسته در تدبیر تست
4 ایدل سودائی از بند تعلق چون رهی کش زنخدان است زندان گیسوان زنجیر تست